part 8

147 30 21
                                    

جيمين با خواب آلودگي يك چشمش را ماليد و گفت:
-نونا كي اومدي؟
-همين الان
-چرا انقد عصبي اي،چته؟
جيمين نگاهي به هوسوك كه غرق خواب بود كرد و گفت:
-هوسوك خوابه؟نمي شنوه بگو،كانگ ميونگ باز چكار كرده؟
جيوو كيفش را گوشه اي پرت كرد و روي مبل تك نفره نشست.
-جيمين..
-جانم؟ چي شده خب؟ چرا نميگي؟
جيوو آرام و دودل گفت:
-من امروز تهيونگ رو ديدم… كيم تهيونگ!
جيمين چند لحظه نگاهش كرد و بعد كه حرفش را متوجه شد با تعجب گفت:
-ك.. كجا ديديش!؟
-تو كمپاني
-واسه چي ديديش؟… يعني منظورم اينه كه…اتفاقي بود؟
-اتفاقي نبود،دنبال من ميگشت.
-خ..خب؟
-خب به جمالت،منم يه دعواي درست حسابي باهاش راه انداختم،آبرو و شرفشو بردم دمشو گذاشت رو كولش ديگه هم پيداش نميشه مطمئنم.
-واسه چي.. واسه چي خواست تورو ببينه؟
جيوو نگاه مشكوكي به هوسوك انداخت و گفت:
-هوسوك بفهمه دوباره پيداش شده بلبشو راه ميندازه
-بهش نميگم،بگو ديگه!
-دنبال تو ميگرده،خواست ازم سراغتو بگيره!
جيمين بدون حرفي نگاهش كرد
-جيمينا؟..خوبي؟
-خوبم، فقط… به هوسوك نگو نونا
-اوني كه نبايد بگه تويي،پاي هوسوك كه وسط باشه آلو تو دهنت خيس نميخوره!
-واسه چي دنبالم مي گشت؟
-چميدونم ،چه اهميتي داره؟ ديگه مهم نيست.
-درسته…  ديگه مهم نيست
جيمين ناخواسته نگاهش را به هوسوك داد، به او نگاه ميكرد و فكرش جايي ديگر در گوشه اي از گذشته گير بود.
اما بعد بلند شد و گفت:
-ميرم خونه نونا، شب بخير
جيوو دستش را گرفت و مانعش شد
-لازم نكرده اين وقت شب
و با نگاهش اشاره اي به ميز غذاخوري انداخت و گفت:
-پيتزا گرفتم، حق نداري بري
-نونا… يونگي..
-بهش بگو اينجايي
-اصلا مسئله اين نيست،نميخوام تنهاش بزارم
جيوو گوشي جيمين را برداشت و چند لحظه بعد دم گوشش گرفت
-به كي زنگ ميزني؟!
-هيس شو!
جيمين ديگر چيزي نگفت و گيج به جيوو نگاه كرد
-الو..چطوري يونگ؟ اره جيوو ام، كجايي؟ نه چطور؟… نه بابا، مگه دست توئه؟ … به تو چه اصلا؟… بيخود كردي خودتو جيمين!
جيمين با تعجب به مكالمات جيوو گوش مي كرد.
-بيا اينجا!… گفتم نه! …بلد نيستي با بزرگ ترت درست حرف بزني؟!…آره ديگه!… هوسوك داره لازم نكرده…چميدونم هر كاري ميخواي بكن فقط زود بيا… باشه باي!
و خيلي ريلكس گوشي را سمت جيمين پرت كرد كه در هوا گرفت. جيمين متعجب پرسيد:
-چرا انقدر مكالمات تو عجيب غريبه نونا، چي گفت مگه يونگي؟ بد حرف زد مگه؟
-كي اون؟ اون بنده خدا كي بد حرف زده بار دومش باشه؟
-خب پس چي ميگي!؟
-شوخي ميكنم بابا
-نونا تو خيلي آدم عجيبي هستي!
جيوو بي توجه به حرف جيمين گفت:
-گفت برات لباس بياره گفتم هوسوك داره، مشكلي نداري كه؟
و با پوزخند و حالت تاسف ادامه داد:
-البته شما دوتا شورتاتونم اشتراكيه چه مشكلي واقعا؟!
جيمين چشم هايش را در حدقه چرخاند و گفت:
-انگار بهتر ميدوني تو، ميرم لباس عوض كنم
-شماها رو خودم بزرگ كردن نشناسمتون؟
-كاشكي نميگفتي يونگي بياد
-واسه چي؟
-ميخواستم امشب سه تايي بريم يه جاييو نشونتون بدم
-كجا؟
-اونش سورپرايز بود.بيخيال باشه واسه فردا شب
-خب يونگي مزاحمه مگه؟
-چي ميگي؟ معلومه كه نه
-خب پس اونم بيار
جيمين نفس عميقي كشيد و گفت:
هيچوقت دركت نكردم كه چرا هميشه ميخواي انقد دورتو شلوغ نگه داري!
-چون از تنهايي بدم مياد يونو؟
-باشه باشه،ميرم لباس عوض كنم
-برگشتي هوسوكو بيدار كن،ميرم تا فروشگاه نزديك خونه و بيام
-اوكي.
هوسوك با خواب آلودگي چشم هايش را باز كرد و خميازه اي كشيد
جيوو زودتر رفته بود و جيمين تازه مي خواست لباس راحتي بپوشد.
-بيدار شدي؟
صدايش خواب آلود و خش دار شده بود
-اوهوم، جيوو نيومده؟ ساعت چنده؟
-چرا اومد،رفته فروشگاه، ميادش يكم ديگه. وقت شامه پاشو خرس تنبل
-كجا؟
-ميرم لباس راحتي بپوشم، توام پاشو يونگي اينطور ببينتت كرك و پرش ميريزه
-خب بريزه چيكار كنم…ها؟… يونگي؟ اينجاست؟ كوش؟
-نَميري، موندم كي به تو مدرك داده پروفوسور!
-يااا، تحصيلاتمو ديگه زير سوال نبر،ميدوني كه قشنگ پاره شدم تا اينجا رسيدم
-دقيقا منم پاره شدم تا اينجا رسيدم و تو راحت باهاش تهديدم ميكني!
-خب حقته،وقتي به نگرانيامون توجه نمي كني هر كاري لازم باشه مي كنم
-برو بابا
جيمين به اتاق هوسوك رفت تا لباس عوض كند،هوسوك سرجايش نشست و موهايش را بي هدف با دستش به هم ريخت ،همان لحظه گوشي اش زنگ خورد. شماره ي ناشناس بود
گوشي را برداشت و بي حوصله گفت:
-الو؟
-جانگ هوسوك، اگه جيمين يا هر كس ديگه اي پيشته نزار متوجه شه با من حرف ميزني
-ها؟ شما؟
-مين يونگي ام
- هوسوك متعجب گفت:
-خب واسه چي نزارم بفهمه؟
-به نفع خودشه!
-متوجه نميشم.
-واسه شام قراره بيام اونجا
-ميدونم ، خوش اومدي! خب؟
-وقتي اومدم طوري رفتار كن كه انگار نه انگار بهت زنگ زدم،در مورد قرارمونم حرفي نميزني كه جيمين و خواهرت متوجه بشن!
-قرارمون؟! يه لحظه استاپ ايت لطفا! ميشه يه طوري حرف بزني متوجه شم؟
-فردا راس ساعت ٧ هتل اينچئون ميبينمت، وقتي اومدي يه پيشخدمت ميبيني كه برعكس بقيه فرمش طوسي رنگه. بهش ميگي ميخوام يكيو ببينم به اسم شوگا. خودش بقيرو ميدونه، ضايع بازي درنيار جلوي جيمين. اگه يه درصد بويي ببره به نفعش نخواهد بود پس بدون چيكار ميكني!
-صبر كن مين يو… الو؟!…الو؟
با اخم به صفحه ي گوشي كه حالا تماس قطع شده را نشان ميداد نگاه كرد
-وات د فاك؟ مرتيكه اسكول! واسه چي بايد برم ببينمش؟
تو هتل چرا؟ شوگا ديگه كيه؟!
گوشي را با عصبانيت و البته گيجي به گوشه ي مبل پرت كرد و گفت:
-غلط كردي مرتيكه به من دستور ميدي، بزار امشب بياد پدرشو درميارم!
هوسوك گيج بود، يك دفعه چه شده بود كسي كه مكالمه ي كوتاه چند جمله اي بيشتر بينشان رد و بدل نشده بود ميخواست با او قرار ملاقات داشته باشد؟ البته هوسوك هيچ مشكلي با اين قضيه نداشت، تعجبش از اين بود كه چرا اينگونه. يك تماس غير منتظره. يك مكالمه و قرار ملاقاتي غير منتظره؟ مشكلش غير منتظره بودنش بود؟
شايد!
شايد هم بيشتر از عجيب بودنش گيج شده بود
اين كه قرار نبود جيمين متوجه شود، اما به چه دليل؟ هوسوك اين را به هيچ وجه درك نميكرد، نمي توانست جلوي خودش را بگيرد كه به جيمين نگويد. هوسوك راز دار بود اما هرگز اين را راز نمي دانست
زير لب زمزمه كرد:
-تولد جيم نزديكه، شايد واسه سورپرايز كردنش ازم كمك ميخواد…
اما اين گزينه سريع در ذهنش خط خورد به دو دليل، اول اينكه تولدش نزديك بود اما نه انقدر نزديك كه بخواهند اقدامي كنند ،و دوم اينكه بخواهد براي كادو خريدن براي جيمين هوسوك را ببرد زيادي بي ادبانه صحبت كرده بود، شايد هم هوسوك زيادي حساس بود، اما نه در هر صورت اين نظريه هم از هر جهت رد مي شد.بايد به جيمين مي گفت اما يونگي گفته بود به نفعش نخواهد بود!
هوسوك كلافه موهايش را به هم ريخت، ديگر مغزش نمي كشيد ،حوصله ي دردسر را ديگر نداشت
-فقط منتظرم پاتو بزاري تو اين خونه مين يونگي!

**********************************
خب..
سلام
ووت یادتون نره و اینکه منتظر نظراتتون هستم..
به نظرتون یونگی قراره چکار کنه؟

کامنتارو می‌خونم..
و اینکه ممنونم از بابونه‌ی عزیزم که داره زحمت پارتای یک تا دوازده رو می‌کشه❤
خب.. بای تا شنبه.

**********************************

𝐌𝐨𝐨𝐧 & 𝐒𝐮𝐧 |𝐒𝐨𝐩𝐞, 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐌𝐢𝐧Where stories live. Discover now