part 3

188 42 3
                                    

در حالي كه وارد آزمايشگاه مي شد با تعجب اطرافش را نگاه مي كرد،اكثر وسايل شكسته شده و آن جا حسابي به هم ريخته شده بود. هوسوك با هر قدمي كه بر مي داشت صداي شكستن بيشتر شيشه خورده ها را زير قدم هايش مي شنيد، متعجب بود اما سعي كرد به خود مسلط باشد، اول بايد دليل اين اتفاق را مي فهميد، سمت آسانسور رفت و دكمه ي طبقه ي پنجم را فشرد.
آنجا محل نگه داري از حيوانات تحت آزمايششان بود، بايد حتما آن ها را چك مي كرد. در دلش خدا خدا مي كرد بلايي سر آن ها نيامده باشد.
آسانسور ايستاد و در باز شد، سريع وارد سالن شد اما با ديدن منظره ي رو به رويش خون در رگ هايش يخ بست.
محفظه هاي نگهداري حيوانات شكسته شده و بعضي از ميمون ها مرده بودند.
سريع دستكش لاتكسي به دست كرد و به طرف يكي از آن ها رفت . هيچ خون ريزي اي در كار نبود اما حيوان مرده بود.
طرف يكي ديگرشان رفت كه بر عكس قبلي غرق خون بود و با اين حال زنده بود و حركات غير عادي داشت.
هوسوك وسايل حفاظت فردي نداشت ، اما ريسكش را پذيرفت و نزديك اش شد. وقتي ميمون با چشم هاي قرمزش به هوسوك نگاه كرد متوجه شد كه ريسك كمي نيست و پشيمان شد. سريعا از آزمايشگاه خارج شد و به در حفاظتي سالن رمز عبور جديد داد و به طبقه ي آخر و هفتم كه محل استراحت تيمشان بود رفت.
باز هم كسي آن جا نبود!
نفس عميقي كشيد و روي مبل راحتي مشكي نشست ، عصبي بود و دليل هيچ كدام از چيز هايي كه ديده بود را درك نمي كرد.
ذهنش آشفته تر از هر زمان ديگري شده بود، گوشي اش را برداشت و شماره ي سوجين را گرفت.
با اولين بوق تماس وصل شد.
- نونا، من آزمايشگاهم، اينجا چه خبر لعنتي اي شده؟
- آروم باش دكتر جانگ ، برات توضيح مي دم.
صدايش را كه كمي مي لرزيد بالا برد و جواب داد:
- چطور آروم باشم؟ آزمايشگاهم انگار تركيده،معلوم نيست چه بلايي سر حيوونا اومده،بعد ازم آرامش مي خواي؟
- گوش كن هوسوك،الان كجايي؟
-گفتم كه آزمايشگاه!
-به ميمونا دست زدي؟
-دستكش داشتم.
-بيا خونه ي من!
-چي ؟ چرا اونجا؟
- زودتر از اونجا خارج شو نبايد اونجا بموني، بيا خونه ي من با بچه ها اينجاييم، واست توضيح ميدم!
-يعني همه خواستن كه باشن؟!
-نه، از يازده نفرمون با تو ميشيم پنج نفر كه ريسك ادامه دادن پروژه رو قبول كردن!
-لعنتي… حالا كيان؟
-بيا اينجا ميفهمي، بهت گفتم اونجا نمون!
-سرپرست منم ولي متوجه نمي شم چرا هميشه آخر از همه از همه چي با خبر مي شم! هوف، باشه الان راه ميوفتم.
-منتظريم فعلا.
-فعلا.
تماس را قطع كرد، ماسكش را عوض كرد و بعد از ضدعفوني كردن دست هايش كلاه هودي را روي سرش كشيد و با آسانسور به طبقه ي همكف برگشت و از آزمايشگاه خارج شد.
برايش تعجب آور بود كه حتي آن آجوشيِ سرايدار هم در ساختما نبود.
بالاخره به خانه ي سوجين رسيد، آيفون را زد و وارد حياط كوچك اما زيباي خانه شد. حياطي كه باغچه ي كوچك و درختي با شكوفه هاي گيلاس داشت و تاب بچگانه اي به درخت بسته شده بود.
با ديدن تاب لبخندي زد و با شنيدن صداي بچگانه اي رويش را برگرداند.
-اوپااا!
هوسوك لبخند دندان نمايي زد و روي دو زانويش نشست و آغوشش را به روي دختر بچه باز كرد و بغلش كرد.
-سونهياا،دلم برات تنگ شده بود.
دخترك از آغوشش جدا شد و لبخندي زد كه دندان هاي شيري اش كه يكي از آن ها افتاده بود نمايان شد و با ذوق گفت:
-منم همينطور اوپا.
-مامانت كو؟
-با دوستاتون داخلن.
دست نوازشي بردسر موهاي كوتاه و مشكي سونهي كشيد و به سمت خانه رفت،در را باز كرد و داخل شد.
با ديدن اعضا كمي حالش بهتر شد و به سمتشان رفت.
-سلام ، خوش اومدي.
سوجين سمتش آمد و اين را گفت. هوسوك تشكري كرد و روي مبل كنار چهار نفر ديگر نشست.
سوجين گفت:
-سونهي بيا اينجا، دكترو اذيت نكن!
هوسوك ماسكش را دراورد و مانع رفتن سونهي شد.
-نه اتفاقا دلم براش تنگ شده بود، اذيت نمي شم نونا.
يك پسر موطلايي كنار دو پسر مومشكي و موصورتي نشسته بود كه مشخصا از بقيه بزرگتر بود، رو به هوسوك گفت:
-ديدي چجوري يه شبه بدبخت شديم؟
هوسوك آهي كشيد و جواب داد:
-چي بگم تِري،تا ديشب فكر مي كردم بدتر از اين امكان نداره بشه، تا وقتي رفتم و وضعيت آزمايشگاهو ديدم.
پسر مو مشكي گفت:
- حالا وضعيت ما خوبه، جيمين با چشماي خودش ديد اونجا به چه روزي افتاد.
به بازوي پسر ريز جثه ي كنارش كه موهاي صورتي اش را بالا داده بود ضربه اي زد و ادامه داد:
- به هوسوكم بگو چي شد.
جيمين اعتراض كرد:
-انقدر محكم نزن كيونگ!
-حواسم نبود ببخشيد.
هوسوك با اخم و لحن ملايمي پرسيد:
-كيونگ چي ميگه جيمين؟ تو اونجا بودي؟ چطور اتفاق افتاد؟
جيمين آشفته نفس عميقي كشيد و دستش را در موهايش فرو برد، در حالي كه به نقطه اي خيره شده و كمي اخم كرده بود گفت:
-ديشب تا صبح داشتم مطالعه و آزمايش مي كردم، چيزاي جديدي فهميدم كه توي آزمايشاتمون به درد مي خورد،بخاطر همين تصميم گرفتم صبح زودتر از بقيه بيام. ولي وقتي رسيدم ديدم در بازه، خواستم بيام تو كه ديدم چن تا قلچماق عوضي اون تو دارن همه چيو به هم ميريزن، سريع برگشتم و از لاي در نگاه كردم، ولي مثل اينكه يكيشون بيرون بود ،از پشت يقمو گرفت و چسبوندم به ديوار و شروع كرد به تهديد كردن.
- واي،خوبي؟!
-واضح بود كه نميتونست بلايي سرم بياره، مطمئنم اجازه ي آسيب زدن به كسي رو نداشتن!
-چيا بهت گفت؟
-گفت حواستون باشه ديگه دور و ور اين آزمايشگاه پيداتون نشه،هيچكدومتون!و گرنه نه تنها جواز طبابتتون باطل ميشه،بلكه تضميني هم براي امنيتتون نيست!
نگاهش را به هوسوك داد و ادامه داد:
- فكر مي كنم از طرف وزير لي بودن هوسوك!
هوسوك اخمي كرد و چشم هايش را بست و سرش را به مبل تكيه داد، سعي داشت خودش و افكار آشفته اش را آرام كند.
كيونگ گفت:
-منم همين فكرو دارم ولي…
تِري به ميان حرفش پريد و گفت:
-ما نميتونيم بيخيال اين پروژه بشيم!
سوجين گفت:
-قطعا هممون نظرمون همينه،ولي منطقي فكر كن،بيشتر از نصف افرادمون رو نداريم!
هوسوك چشم هايش را باز كرد و آرام و نامطمئن گفت:
-نونا درست ميگه، چطوري پنج نفره درستش كنيم؟ ما ديگه تحت حمايت وزارت بهداشت نيستيم،داروها و وسايل آزمايشي اي كه استفاده مي كنيم چيزايي نيستن كه به راحتي توي بازار روز گير بيان، اونا مستقيم از طريق وزارت برامون فرستاده ميشدن و همشون وارداتي انگليس بودن،مجوز ورود يا گرفتنشون رو نداريم.
جيمين دودل گفت:
- اگه واسه ادامه دادن پروژمون مطمئنين و ميخواين هر جور ريسكي رو قبول كنين…من… خب شايد من بتونم تجهيزاتمون رو تهيه كنم!
كيونگ يك تاي ابرويش را بالا داد و پرسيد:
-چطوري؟
جيمين چيزي نگفت اما نگاهش را از زمين با چشمان هوسوك دوخت،انگار كه منتظر واكنشي از سمت او بود. اما هوسوك فقط پرسيد:
- چطوري وقتي مجوزش رو نداري اين كارو كني؟ و هزينش صد در صد ميلياردي ميشه اونم به دلار!.. چطوري جيمين؟ از كجا؟!
-من انجامش ميدم و كاري به اونش نداشته باشين، اگه مطمئن بودين كه ميخواين ادامه بدين… اونوقت شايد بگم، شايد!
تِري اخمي كرد و گفت:
- اين مسخره بازيا جيه جيمين؟ اگه ميخواي كاري كني حق داريم بدونيم!
جيمين هم با اخم جواب داد:
- اينم شرط منه، نميتونم راجبش بتون بگم، ديگه ميل خودتونه!
هوسوك يه جيميني كه با اخم به نقطه اي از زمين خيره شده بود نگاه كرد، مي توانست متوجه آشفتگي و ناچاري در چهره ي جيمين شود، آرامش هميشگي اش را نداشت. مي دانست به سختي سعي ميكند كمك كند و به همان اندازه سعي در مخفي كردن موضوعي دارد.
شايد مسئله اي خصوصي بود كه نميخواست بقيه متوجه شوند، اما از طريقي حق داشتند واقعا بدانند او مي خواهد چكار كند.
دلش نمي خواست به او سخت بگيرد اما چاره اي هم نداشت:
-ببخشيد جيمينا، ولي تا نفهميم چطوري ميخواي اينكارو بكني نميتونيم چيزيو تاييد كنيم.
جيمين چشم هايش را با اخم بست و بعد از مكثي دوباره باز كرد و گفت:
-احتمالا دوست پسرم ميتونه كمكمون كنه…
كيونگ با تعجب به جيمين گفت:
-تو مگه…مگه دوست پسر داري؟!
-دارم.
كيونگ عصبي خنديد و كمي از جيمين فاصله گرفت:
-يعني تو گي اي؟!
جيمين چهره اش جمع شد ،ديگر به اين جور نگاه ها و طعنه ها عادت كرده بود.
هوسوك اخمي كرد و گفت:
-اصل قضيه رو ول كردي چسبيدي به دوست پسرش؟!
كيونگ اهميتي به حرف هوسوك نداد و رو به جيمين با خنده تمسخر آميزي گفت:
-كدومتون زن ميشه حالا!؟
تِري با اخم به كيونگ نگاه كرد و سوجين گفت:
-حد خودتو بدون كانگ كيونگ، مسائل خصوصي بقيه ربطي بهت نداره ،يكاري نكن از حرفش پشيمون شه!
هوسوك گفت:
-جم كنين اين حرفارو!
سوجين به جيمين نگاه كرد:
- داشتي ميگفتي دكتر پارك.
جيمين نفس عميقي كشيد و گفت:
-فقط همينقدر ميتونم بگم،بقيش باشه واسه وقتي كه مشخص شده باشه مي خوايم ادامه بديم يا نه.
تِري گفت:
-جيمين… غير قانونيه درسته؟
-درسته!
كيونگ پوزخندي زد و گفت:
- خب دست مريزاد دكتر پارك، فكر نمي كردم همكارم يه كوني به تمام معنا باشه، همنجنس  باز كثيف..
با سيلي محكمي كه خورد رويش را به دختر مو كوتاه عصباني اي كه جلويش ايستاده بود داد و پوزخند زد.
-از خونم گمشو بيرون كانگ!
با همان پوزخند از جايش بلند شد و رو به جيميني كه همانجا نشسته بود و سرش را پايين انداخته بود گفت:
-كثيف كارياي شما اين دنيا روبه گند كشيده، به اسم روشن فكري هر گندي كه ميخواين ميزنين، خوب شد زودتر شناختمت.
كتش را برداشت و با عصبانيت از آنجا خارج شد.
جيمين گوشه ي مبل جمع شده بود و سكوت كرده بود.
هوسوك گفت:
-اون وقت كه گفتي نميخواي بگي حتما يه چيزي ميدونستي… متاسفم…
جيمين با لبخند فيكي نگاهش كرد و گفت:
-من خوبم.
نگاهش را به سوجين گرفت و ادامه داد:
-ممنونم نونا.
-خواهش مي كنم ، بره گمشه، فكر كرده اينجا كجاست صداشو انداخته سرش ، خوب شد سونهي تو اتاقشه ، اگه حرفاشو مي شنيد طور ديگه اي برخورد مي كردم.
تِري رو به جيمين گفت:
- برام مهم نيست ميخواي چيكار كني جيمين، هرچي باشه من پايم.
سوجين با سرش حرف تِري را تاييد كرد و گفت:
-منم همينطور.
هر سه با نگاه سوالي به هوسوك خيره شدند.
-خب…خب نميدونم چي بگم…
تِري رو به جيمين گفت:
- اوني كه بايد مي رفت رفته، فكر كنم ديگه بتوني حرف بزني نه؟ بهتره بگي تا دكتر جانگ و هممون راحت تر متوجه شيم.
-رئيس يكي از شركتاي داروسازي بوسان دوست پسرمه، در مورد تهيه داروها و وسايل مورد نياز آزمايشگاه ميتونه كمكمون كنه،خب… همش همين.
سوجين گفت:
- و اون قسمت غيرقانونيش كجاست؟!
اين دفعه بجاي جيمين هوسوك جواب داد:
- رئيس بزرگترين شركت داروسازي كره هم كه باشه، بدون مجوز وزارت نميتونه دارويي رو از انگليس وارد كنه… فكر كنم منظور جيمين اينه كه .. قراره قاچاقي وارد كنن!
جيمين تاييد كرد:
-درسته، البته فقط چيزايي كه توي كره گير نيان.
سوجين گفت:
- ولي همينم خطرناكه.
تِري گفت:
- مطمئني  دوست پسرت توي دردسر نميوفته؟!
- اون كارشو بلده، مطمئنم ميتونه كمكمون كنه، ولي اگه وزير لي به هر دليلي متوجه بشه كه داريم بدون مجوز آزمايشگاتو ادامه مي ديم تو دردسر بزرگي مي افتيم!
هوسوك كه انگار چيزي يادش آمده باشد پرسيد:
ميمونا! چه بلايي سر ميمونا اومده بود؟ يكيشون بدون خونريزي مرده بود و اون يكي كه خون ريزي داشت خيلي سرحال بنظر ميومد و حركات غير عادي داشت، وقت نشد بقيه رو چك كنم، چه اتفاقي افتاده بود؟
تِري بعد تمام شدن حرف هوسوك گفت:
- فكر نكنم همچين چيزي كار آدماي وزير لي باشه.
نگاهش را به جيمين داد و پرسيد:
- درسته؟
جيمين جواب داد:
- كار اونا نبوده ، همچين چيزي از چند تا باديگارد ساده برنمياد،احتمالا توي آزمايش اخير خودمون مشكلي بوده.
هوسوك خيلي مطمئن گفت:
- امكان نداره،بعد از تزريق آخرين دوز آزمايشي ما دقيقا ٢٨ روز صبر كرديم و هيچ عوارضي نداشت، اگه مشكلي بود توي همون زمان خودشو نشون مي داد.
سوجين گفت:
- فكر نكنم دكتر، الان سه روز از پايان دوره گذشته، پس در واقع ٢١ روزه،خودتم ميدوني تا يك ماه نميشه قضاوتي كرد، الانم دقيقا سر يك ماه عوارض خودشونو نشون دادن.
- من مطمئنم توي آزمايشاتمون مشكلي نبوده،حرفت درسته نونا، ولي اگه از عوارض آزمايشات بود يهويي نميوفتادن بميرن، حتما از چند روز يا حتي يك روز قبل يه سوي واكنشا نشون مي دادن يا مريض مي شدن،واي چيشد؟ ما ديشب از  آزمايشگاه برگشتيم و توي يه شب يهويي مردن؟
جيمين پرسيد:
- اينم درسته، پس فكر ميكني مشكل چي بوده؟
- نميدونم، بايد از خونشون نمونه برداري كنم .
تِري گفت:
- پس بايد بريم آزمايشگاه!
سوجين از جايش بلند شد و گفت:
- ميرم حاضر شم!
جيمين و هوسوك سرشان را به نشانه ي تاييد تكان دادند، اما تري رو به سوجين گفت:
- سونهي رو تو خونه تنها ميزاري؟
-چاره اي ندارم، من هر شب تا دير وقت آزمايشگاهم ،  تا قبل از اين پروژه هم بيمارستان بودم، بخاطر همين اونم ديگه عادت كرده.
سوجين نگاهي به هوسوك كرد و پرسيد:
-  جيوو پيشت ميمونه؟
- آره قراره چند روزي بمونه، چرا؟
-گفته بود ميخواد بره بوسان.
-آهان اون، آره عكس برداري داره.احتمالا يه هفته ديگه بره، كمپاني برنامشو انداخته عقب.
-خوبه پس ميتونم ببينمش،من ميرم حاضر شم.
سوجين به يكي از اتاق ها رفت
تري گفت:
- سوجين شي خواهرتو ميشناسه؟
-آره دوست دوران دبيرستانشه.
خيلي گيج پرسيد:
-نخواستم تو زندگي خصوصيش دخالت كنم،ولي تو خبر داري چرا دخترش بايد تنها بمونه؟ پس همسرش كجاست؟
هوسوك گفت:
- سانحه ي سقوط هواپيماي سئول به هنگ كنگ رو يادته؟ تقريبا يك سال و نيم پيش؟
-خب؟
-همسرش كمك خلبان اون هواپيما بوده كه فوت شد.
آهي كشيد و ادامه داد
-اون خيلي مرد خوبي بود،واقعا حيف بود،فقط سي سالش بود.
-اوه.. واسش متاسفم،حتما سوجين شي خيلي بخاطرش سختي كشيده.
-آره واسش سخت بود.
-پس شما دوستاي خانوادگي هستين؟
-نه زياد، بيشتر با خواهرم و جيمين صميميه.
-جيمين؟!
نگاهي سوالي به جيمين كه حالا سرش در گوشي اش بود كرد. جيمين خيلي بيخيال گفت:
-پسر عمومه!
تري با تعجب نگاهشان كرد و بعد دست هايش را به هم كوبيد و گفت:
-اوه ميگفتم زيادي صميمي هستينا، پس اينطوريه.چرا رو نكرده بودين؟!
هوسوك گفت:
- چيز خيلي خاصي نبود آخه كه بخوايم بگيم، تازه اونقدم كه فكر ميكني صميمي نيستيم!
جيمين خيلي جدي نگاهش را از صفحه ي گوشي اش گرفت و به هوسوك داد.
-نيستيم؟ منو تو باهم بزرگ نشديم؟!
هوسوك به چهره ي دلخور و جدي جيمين نگاه كرد و جواب داد:
-ياااا ! منظورم اين نبود كه رابطمون بده يا مشكل داره، تو كه منو ميشناسي،كلا با كسي صميمي نيستم ، دوستي ندارم.
جيمين دوباره به گوشي اش نگاه كرد و در همان حالت گفت:
-پس برو برا خودت يه دوست پيدا كن، اگه يه آدم درونگرا بودي كه از تنهايي و آروم بودن محيط اطرافش لذت ميبره قضيه فرق مي كرد،ولي وقتي اينطوري نيستي چرا ميخواي الكي تحملش كني؟!
-چون كسي نيست كه پيشش احساس آرامش كنم،در مورد تو و جيوو قضيه فرق داره چون خانوادمين.

𝐌𝐨𝐨𝐧 & 𝐒𝐮𝐧 |𝐒𝐨𝐩𝐞, 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐌𝐢𝐧Where stories live. Discover now