part 5

146 39 10
                                    

هوسوك بعد از خداحافظي سريع به سمت خانه راند. وارد كه شد سريع لباس هايش را عوض كرد و خود را روي كاناپه رها رد.معده اش از گرسنگي ضعف رفت، يادش افتاد كه صبحانه ي درست حسابي اي هم نخورده بود .
ساعت يك ظهر بود،گرسنه بود و حوصله اش هم سر رفته بود.
هيچوقت اين زمان از روز خانه نبود.جيوو هم كه تا وقت شام نمي آمد. حوصله ي آشپزي نداشت،بنابراين زنگ زد و همبرگر سفارش داد.
او زياد اهل فست فود نبود و اكثرا خودش غذا درست مي كرد،ولي امروز واقعا احساس خستگي مي كرد،با اينكه كمتر از هميشه…يا نه …بهتر بود بگويم  امروز  اصلا كار خاصي نكرده بود، به اين بيكاري عادت نداشت
سرش را با گوشي اش گرم كرد،بعد از رسيدن پيك و خوردن ناهارش به اتاقش رفت،به هر حال شديدا به خواب احتياج داشت و بيخيال اين فرصت نمي شد.

***
با غرغر از حمام خارج  شد و در آينه با نارضايتي به موهاي قرمزش كه البته زيادي به چهره اش مي آمد نگاه كرد. با اخم به جيوو كه دست به سينه و با لبخند و نگاهي تحسين آميز نگاهش مي كرد گفت:
-من آبرو دارم بين همكارام جيوو!
جيوو به بازويش زد و گفت:
-هیی، ميونگ قراره بياد، يه امشبو تحمل كن ديگه!
-خب مگه دوست پسر منه كه واسش قرمز كنم؟!
-اين اولين قراريه كه قراره توام باشي، مي خوام جلوش پز بدم بگم داداشم پايمه.
- واقعا نمي فهمم!  اگه زودتر مي گفتي اون پسره هم مي خواد بياد اصلا نميومدم!
- همين ديگه، ميگفتم كه نميومدي.
- جيمينم قراره بياد
-ميدونم بهم زنگ زد، زود بپوش بيا پايين
هوسوك نگاهي به تيپ جيوو كرد و گفت:
-مگه عروسيه؟!
- به تو چه، بيا پايين زود!
از اتاق بيرون رفت، هوسوك نگاهي به لباس هايي كه جيوو برايش روي تخت گذاشته بود انداخت و با حرص گفت:
-نميفهمم چرا انقدر عاشق پز دادني، آخه كي به دوست پسرشم پز ميده؟ الان بايد اينارو بپوشم؟  يه روز از دستت خودمو از برج ايفل ميندازم پايين!
با حرص لباس هايش را عوض كرد. هودي قرمز رنگي كه طرح هاي عجق وجق داشت و شلوار چرم چسباني كه تا فيخالدونش چسبيده بود!
و گردنبند ظريف نقره اي با طرح صليب كه با گوشواره هايش ست بود.
نگاهي به خودش انداخت، پروفسور جانگ در عمرش هرگز همچين تيپي نزده بود!
جيوو در زد:
- بيا خره
در را باز كرد و با ذوق دست هايش را به هم كوبيد.
- عالي شدي، فقط جلوش اداي بچه مثبتا رو در نيار، بشين موهاتو درست كنم.
- نميخواد، يه سشوار ميكشم كافيه ديگه
جيوو چشم هايش را درشت كرد و هوسوك در دلش اقرار كرد كه ترسناك شده بود
-يني بدون ميكاپ؟؟ موهات… برو بابا! بشين زود
بزرو او را روي صندلي نشاند و موهايش را درست مي كرد. هوسوك زير دست جيو حوصله اش سر رفته بود، زماني هم كه نوبت ميكاپش رسيد رسما خوابش گرفته بود.
جيوو لبخند رضايت بخشي زد كه چال لپ هايش نمايان شد و از جلوي آينه و هوسوك كنار رفت.
-شاهكارمو ببين، از لولو تبديلت كردم هلو!
هوسوك با خوابالودگي چشم هايش را باز كرد، اما با ديدن خودش در آينه چشم هايش درشت و متعجب شد.
تاكنون خودش را انقدر متفاوت نديده بود
چند بار پلك زد و گفت:
-ميگم… خوب شدما…بهم ياد بده.
-خودت بلدي
-نه انقدر حرفه اي،پرام!
گوشي جيوو زنگ خورد، هوسوك هنوز هم با تعجب درگير نگاه كردن به خودش در آينه بود
-باشه،جيمينا…اه گوش كن جيمين،يااا با توام! آره باشه…بت ميگم باشه! هوسوك بيخود كرده مگه دست اونه؟ نگران نباش…اوهوم…موقعيت خوبيه با اونم آشنا شه.حله ميايم دنبالتون…چرا؟ باشه پس فعلا باي!
هوسوك با شنيدن جمله ي "هوسوك بي خود كرده مگه دست خودشه" توجهش به مكالمه جلب شده بود
-جيمين بود؟
-آره خبرش، همش غر ميزنه گند زد به اعصابم
-چي گفت بهت؟
-دعوا كرده بوديم..مهم نيست… راستي قراره دوست پسرشم بياد!
-دوست پسرش چرا؟ متوجه نميشم يعني تنها آدم سينگل امشب بايد من باشم؟؟
جيوو لپ هاي هوسوك را كشيد و با لحن كيوتي گفت:
-آيگووو…تو هنوز كوچولويي
هوسوك هم با لحن مظلومي گفت:
-مسخرم نكن
جيوو خنديد و دست هوسوك را گرفت و بلند كرد
-بزن بريم!
***

رستوران فضاي نيمه تاريك و رمانتيكي داشت،موسيقي گوش نواز ويولون كه پخش مي شد فضا را براي هوسوك قابل تحمل ميكرد. رستوران متعلق به دوست صميمي جيوو بود و كسي جز خودشان آن جا نبود، دور ميز گرد بزرگي به همراه جيوو وآن مرتيكه ي رومخ نشسته بودند.
اصلا از دوست پسر خواهرش خوشش نمي آمد، و البته دليل موجهي براي اين كارش نداشت. تقريبا چند سال پيش وقتي دوست پسر قبلي جيوو خيانت كرده بود حساس شد. حتي حساس تر از جيوويي كه آن اتفاق تلخ را فراموش كرده بود، پس در مورد جيوو نميتوانست به كسي اعتماد كند ،مشكل در واقع آن مرد نبود، تمام مردها بود.
- مشكلي پيش اومده هوسوك شي؟
- نه ميونگ شي ، نگران من نباش
ميونگ خنديد و گفت:
- راحت باش و هيونگ صدام كن
-همينطوري راحتم ممنون
نگاه زوم خواهرش را كه روي خودش ديد حرفش را عوض كرد
-باشه.. هيونگ!
با خنده گفت:
-اووو تو خيلي خجالتي هستي هوسوك.
هوسوك دلش مي خواست بگويد"اتفاقا خيليم وراج و پرحرفم فقط از تو متنفرم!" و اگر يك درصد هم بيخيال گفتنِ حرف دلش شده بود بخاطر خواهرش بود
ميونگ رو به جيوو گفت:
-چاگيا، پسر عموت كي مياد؟
جيوو نگاهي به ساعتش انداخت
-الانا ديگه بايد برسن
اما طاقت نياورد و شماره ي جيمين را گرفت
-كجايي؟ آره همونه… باشه.
گوشي را قطع كرد و با لبخند گفت:
-يكم طول كشيد پيداش كنن ، سر خيابونن
-گفتي پسرعموت… دوست پسر داره؟
جيوو لبخند زد ،اما نگاه تند و تيزي به ميونگ انداخت و با لحن تهديد واري پرسيد:
-مشكلي داري عزيزم؟!!
ميونگ خنده تكه تكه و با استرسي كرد و گفت:
-نه، نه اصلا!
- خوبه كه نداري!
هوسوك از سياست جيوو تعجب كرد، واقعا قابليت بريدن سر افراد با پنبه را داشت.
چند لحظه بعد توجهشان به درب ورودي رستوران جلب شد كه مستخدم در را باز كرد و دو پسر كت و شلوار پوش كه يكيشان موهاي صورتي و ديگري موهاي مشكي داشت وارد شدند.
هوسوك لبخندي زد، اين جمع مسخره قطعا با حضور جيمين برايش قابل تحمل مي شد. از طرفي دلش مي خواست با دوست پسري كه تعريفش را زياد از جيوو و جيمين شنيده بود آشنا شود.
پسرها به سمتشان آمدند، جيوو ، ميونگ و هوسوك بلند شدند
جيوو دستش را دور شانه ي جيمين گذاشت و بالبخند گفت:
-پسرعمومون جيمين و اينم دوست پسرم ميونگ
ميونگ لبخندي زد و سرش را كمي خم كرد
-خوشبختم ، كانگ ميونگ هستم
-همچنين ،پارك جيمين
جيمين رو به پسر مومشكي كنار گفت:
-جيوو رو كه قبلا ديدي…
و در حاليكه به هوسوك نگاه ميكرد با لبخند گفت:
-ايشون هم پسر عموم هوسوكه،قبلا درباره اش بهت گفته بودم ،دوست صميميم، و البته جديدا همكارم شديم.
هوسوك نگاهي به پسر مو مشكي كه ماسك مشكي اي هم زده بود انداخت ،هيچ نگفت اما لبخندي زد و دستش را دراز كرد:
-جانگ هوسوك هستم!

پسر ماسكش را برداشت، اما بدون اينكه لبخند بزند دست هوسوك را خيلي كوتاه فشرد و بعد از معرفي خودش ، سويع دستش را رها كرد و البته نگاهش را هم گرفت
-خوشبختم، جيمين خيلي دربارتون گفته، مين يونگي هستم!

𝐌𝐨𝐨𝐧 & 𝐒𝐮𝐧 |𝐒𝐨𝐩𝐞, 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐌𝐢𝐧Where stories live. Discover now