part 38 ; Nepenthe - Epilogue

11.5K 1.3K 153
                                    

- متاسفم.
زمزمه‌ی زن رو شنید و سر تکون داد. به چهارچوب در تکیه داده بود و حتی بهش نگاهی هم نمینداخت. مردی داخل اومد و چمدون اون رو برداشت و بعد از تعظیمی به جونگکوک بیرون رفت.

- من بیشتر بابت کاری که جوهوان باهات بخاطر من کرد، متاسفم. اینکه سال های سال دور از خانوادت زندگی کنی خیلی سخته و خودم بهتر از هر کسی میفهممت. بابت همه چیز متاسفم و امیدوارم حالا به دور از هر رنجی از زندگی لذت ببری.
جونگکوک بالاخره سرش رو بالا برد و به چشم های لایلا خیره شد. اون در حال اشک ریختن بود و جونگکوک حس میکرد که حتی نباید ازش بپرسه که دلیلش چیه.

به عقب قدمی برداشت و خواست به سمت اتاق خودش و تهیونگ بره که صدای اون رو باز شنید.

- میتونم با جفتت صحبت کنم؟
آلفا درست زمانیکه بحث درمورد جفتش میشد بیشتر از همیشه جدی میشد.

- برای چی؟
با تردید پرسید و لایلا خواست کلمه‌ای به زبون بیاره که صدای تهیونگ جلوش رو گرفت.

- با من چیکار داری خانم شین؟
تهیونگ کاملا با حالت تدافعی پله ها رو بالا میومد و جونگکوک حالا کمی استرس گرفته بود. راهرو رو طی کرد و از کنار قاب عکس های بزرگ و دکوری های پر زرق و برق عبور کرد.

- فقط میخواستم بگم من هیچ نقشی توی این قضایا نداشتم. امیدوارم متوجه باشی و از من کمتر متنفر باشی.
لایلا دست هاش رو با نگرانی جلوش قفل کرد و تهیونگ ابروش رو بالا انداخت.

- من کاملا متوجهم، حتی اگه نقشی هم داشته باشی برای من اصلا مهم نیست و توی زندگی من و جفتم هیچ تاثیری نداره.
طوری با اعتماد به نفس حرف زد که جونگکوک با چشم های گرد شده بهش خیره شد. مگه تهیونگ همون فردی نبود که دهن جونگکوک رو سرویس کرده بود فقط با فکر کردن به اینکه ممکنه جونگکوک از رایحه‌ی لایلا متنفر نباشه؟

- خب این خیلی خوبه... من دیگه میرم. بابت همه چیز دوباره متاسفم.
لایلا زمزمه کرد و همزمان لبخند کوچیکی زد. اون دختر بیشتر از اینکه به کسی آسیب بزنه آسیب دیده بود و جونگکوک کاملا درکش میکرد. میخواست دوستانه تر رفتار بکنه ولی میدونست تهیونگ ریکشن خوبی بهش نشون نمیده. تهیونگ سرش رو تکون داد و بی توجه به دختر از کنارش رد شد و کنار جونگکوک ایستاد و بهش تکیه داد.

دور شدن لایلا و صدای قدم هاش به روی پله ها به گوش میرسید و تهیونگ منتظر موند که اون کاملا دور شه و بعد به سمت آلفاش برگشت و از گوشه‌ی چشم بهش نیم نگاهی انداخت.

- به اتاقمون میرم.
خواست از جونگکوک فاصله بگیره که آلفا با حرص کمرش رو با یک دست نگه داشت و وادارش کرد بایسته و تهیونگ هم بیکار ننشست و به روی دست جونگکوک کوبید تا ولش کنه و به زور نگهش نداره.

- تهیونگ واقعا مشکلت چیه؟
آلفا با بدبختی پرسید و تهیونگ تنها چشم هاش رو چرخوند و به سمت اتاق قدم برداشت. میتونست حس کنه جونگکوک هم پشت سرشه و داره باهاش به سمت اتاق میاد.

Acrasia || KookVWhere stories live. Discover now