part 10 ; Do what you are doing

12.1K 2.2K 279
                                    

در رو آروم باز کرد و نگاهش رو دور اتاق چرخوند. امیدوار بود امگایی که جونگکوک باهاش قرار ملاقات داشت توی اتاق نیومده باشه و با هم جفت نشده باشن، دقیق نمیدونست طرف کیه ولی الان اصلا حوصله‌ی اینکه ببینه جونگکوک فرد دیگه‌ای رو بغل کرده، نداشت.

با دیدن بدن لخت جونگکوک که از لای ملحفه‌ی روی تختش معلوم بود نفس عمیقی کشید و خیلی راحت به داخل اتاق قدم برداشت. آلفا تموم لباس هاش رو روی زمین به صورت نامرتبی پرت کرده بود و فقط لخت شده بود تا بخوابه.

یکی از عادت های جناب جئون این بود که حتما باید با سینه‌ی لخت و لباس های کم میخوابید، کاملا کلیشه‌ایه ولی جزو محدود چیز هایی بود که به اون یکم حس آلفا بودن میدادن‌. قدرت بدنی و خشن بودنش خصوصیات آلفایی دیگه‌ای بودن که داشت ولی این باعث نمیشد تبدیل به یک گرگ سنگدل بشه. اون کاملا منطقی بود!

لباس های جونگکوک رو از روی زمین برداشت و آروم روی مبل پرتشون کرد. قرار نبود سر جاشون بزاره، اون که خدمتکارش نیست...

به سمت تخت قدم برداشت و کمی ملحفه رو پایین کشید تا آلفا توی گرما خفه نشه. آروم دستش رو روی موهاش کشید و نیشخندی بهش زد. نمیخواست مثل یک عاشق مهربون رفتار کنه پس کمی عقب رفت تا باز هم سوتفاهم دیگه‌ای براش درست نکنه.

- میدونم بیداری.
خم شد و توی گوشش زمزمه کرد. جونگکوک درست همون لحظه چشم هاش رو باز کرد و بهش خیره شد. هیچکدومشون سورپرایز نشده بودن و این نشون میداد که چقدر خوب هم رو میشناسن!

- اینجا چیکار میکنی؟
با صدای خش دار و خواب آلودش پرسید. برای تهیونگ، فهمیدن اینکه آلفا کلا نخوابیده خیلی راحت بود. کاملا واضحه که اون داشته با گرگش صحبت میکرده تا ببینه دقیقا چه غلطی کرده.

- اومدم چک کنم ببینم به کاندوم نیاز داری یا نه.
تهیونگ چینی به دماغش داد و آلفا چشم هاش رو ریز کرد. باز هم داشت بی پروا حرف میزد و این واضح بود که حتما حداقل یک شات مشروب رو خورده.

- پس مست کردی و اومدی اینجا؟
جونگکوک دست به سینه دراز کشید و از پایین به تهیونگ که روی زمین نشسته بود و نیمی از بدنش رو روی تخت قرار داده بود خیره شد.

- اگه خیلی مست بودم نمیفهمیدم بیداری!
کاملا منطقی جوابش رو داد و جونگکوک آهانی گفت. سکوت احمقانه‌ای بینشون به وجود اومد و باعث شد برای چند ثانیه فقط بهم نگاه کنن. جونگکوک نمیدونست دقیقا باید چی بگه. احساس مسئولیت میکرد و همزمان از گرگ لعنتیش متنفر بود.

- واقعا متاسفم اگه بهت آسیبی زدم.. نمیدونم چطوری باید جبرانش کنم چون دقیقا نمیدونم چیکار کردم.
جونگکوک کاملا پشیمون از کاری که حتی خودش نکرده بود زمزمه کرد و تهیونگ چشم هاش رو ریز کرد.

- بهت گفتم که درموردش صحبت نکن. برام مهم نیست و طوری رفتار میکنم که انگار به یاد نمیارمش.
شونه‌هاش رو بالا انداخت و جونگکوک فقط باشه‌ی کوچیکی گفت. خوشحال بود که جو بینشون کمی آروم تر شده و تهیونگ بهش حمله نمیکنه.

Acrasia || KookVWhere stories live. Discover now