part 15 ; The truth untold

11.8K 2.2K 669
                                    

تهیونگ آروم‌ آبمیوه‌ی توی دستش رو مزه مزه کرد، اصلا قصد نداشت شراب بخوره و مثل احمق ها توی این وضعیت مست کنه. گروه سرود آکادمی در حال اجرا کردن بودن و همزمان کاپل برتر سال با هم به زیبایی میرقصیدن و اون مطمئن بود که هیچکس بهش توجه نمیکنه.

- بلند شو..
با شنیدن صدایی روی صندلیش پرید و خیلی سریع به عقب برگشت. جونگکوک کنارش اومده بود و خم شده بود. آلفا موهاش رو به عقب فرستاده بود و جذابیت چشم گیرش رو بیشتر و بیشتر نشون میداد. کراواتش شل شده بود و یقه‌ش کمابیش باز بود و میشد سینه‌ی خوشرنگش رو دید. بتا چشم هاش رو چرخوند و خواست بهش توجه نکنه که نفس های گرم آلفا رو روی گردنش حس کرد.

- گفتم بلند شو.
قصد نداشت از صدای آلفاییش استفاده کنه، چون این موضوع ثابت میکرد که خودش به تنهایی نمیتونه بتا رو رام خودش کنه.

تهیونگ چرخید و لبه‌ی کت جونگکوک رو جلو کشید. هیچ فاصله‌ای بینشون وجود نداشت و حالا پدربزرگ تهیونگ متوجه‌شون شده بود و داشت بهشون نگاه میکرد.

- اگه بلند شم دخلت رو بخاطر گول زدن برادرم میارم جئون!
به نرمی زمزمه کرد و جونگکوک بیخیال لبش رو جلو فرستاد. هر دوشون هیج توجهی به کلماتشون نمیکردن و تنها خیره به چشم های هم بودن. آروم صحبت میکردن تا بتونن مدت زمان بیشتری توی اون وضعیت بمونن و هم رو بیشتر نگاه کنن.

- بی پرواییت وقتی مست نیستی زیبا تره کیم! حالا بلند‌ شو. کسی نمیخواد برادرت رو اغفال کنه.. باید مراقب من باشی که از دست نرم!
جونگکوک صاف ایستاد و دست تهیونگ رو گرفت و وادارش کرد کنارش بایسته. بتا با بی میلی ایستاد و توجه هوانهو و تهوان بهشون جلب شد.

- جونگکوک!
تهوان با ذوق آلفا رو صدا کرد و جونگکوک با مکث سرش رو برای امگا تکون داد و دست تهیونگ رو محکم تر گرفت. تهوان بالاخره دست هاشون رو دید و ابرو هاش رو بالا فرستاد. جونگکوک خوشحال بود که تهوان بالاخره چشم هاش رو باز کرده و داره میبینه که چقدر بهش بی میله!

بعد از تعظیمی چرخید و تهیونگ رو پشت سرش بین جمعیت میکشید. تقریبا همه بهشون خیره شده بودن. جوهوان با اخم به جونگکوک و بتا خیره شد، پسرش الان باید با جفت احتمالیش یا همون تهوان وقت میگذروند نه با اون بتایی که از ناکجاآباد پیداش شده بود.

- میدونی که من از جونگکوک کتک خوردم درسته؟
هوانهو به سمت تهوان خم شد و دستش رو روی شونه‌ی امگا قرار داد.

- حدس میزنی برای چی؟

- چون نمیتونی جلوی زبونت رو بگیری..
امگا خیلی سریع جوابش رو داد و هوانهو نیشخند بزرگی زد. موی تهوان رو کمی بهم ریخت و این حرکاتش باعث تعجب امگا شده بود. با بیحوصلگی دستش رو به عقب هل داد، دلش نمیخواست باز هدف آزار و اذیت آلفا باشه.

Acrasia || KookVМесто, где живут истории. Откройте их для себя