part 34 ; Get to know him

7.9K 1.3K 236
                                    

- چیز زیادی برای خوردن نیست جونگکوک..
بتا زمزمه کرد و بسته نودل های آماده‌ای رو از کابینت بیرون آورد و به تیکه‌ استیک نپخته‌ای که توی فریزر بود خیره شد. چاره‌ای نداشت. باید برای جونگکوک غذا درست میکرد چون آلفاش خیلی خسته و بی جون به نظر میرسید.

- اهمیت نمیدم.. فقط بیا پیشم.
جونگکوک ناله کرد و سرش رو به روی میز غذا خوری قرار داد و با انگشت هاش به میز ضربه میزد.

تهیونگ بی اهمیت به خواسته‌ی آلفاش مشغول آماده کردن غذا بود و سعی میکرد چیز قابل قبولی درست بکنه. با دیدن بسته‌ی شکلاتی لبخند کوچیکی زد و اون رو برداشت.

به سمت آلفا چرخید و آروم موهاش رو نوازش کرد. جونگکوک با چشم های کشیده و خسته‌ش بهش خیره شد و تهیونگ شکلاتی رو از بسته بیرون آورد.

- بخورش.
زمزمه کرد و اون رو مقابل لب های آلفا گرفت.

- نمیخوام..

- جونگکوک خواهش میکنم!
خیلی سریع حرفش رو قطع کرد و شکلات رو به لب های آلفا نزدیک تر کرد و جونگکوک مجبور به خوردنش شد. بتا سعی کرد جلوی لبخندش رو بگیره و آروم خم شد و بوسه‌ای به گونه‌ی آلفای خسته‌ش زد.

جونگکوک تنها لبش رو جلو فرستاد. خوشحال بود که بتاش باهاش مثل قبل شده و بهش توجه میکنه‌. اون همیشه توجه‌ی تهیونگ رو برای خودش میخواست.

خواست چیزی بگه که موبایلش زنگ خورد و بیحوصله اون رو از جیبش بیرون کشید.

- بله جیمین؟
زمزمه کرد و صداش بیش از قبل گرفته بود. هنوز کامل خوب نشده بود.

- سلام جونگکوک.. کجایی؟

- برای چی باید بهت جواب پس بدم؟
اعصابش بهم ریخته بود و حوصله‌ی نصیحت یا هر چیز دیگه‌ای رو نداشت.

- امروز.. میتونی همراه تهیونگ به کلاب استار بیای؟
جیمین با من و من پرسید و آلفا کمی تعجب کرد. برادرش هیچوقت همچین رفتاری نداشت.

- چرا؟

- چون.. یادت نمیاد؟
صدای غمگین برادرش رو شنید و ابروش رو بالا انداخت.

- امروز روز خاصیه؟
پرسید و تهیونگ‌ با چشم های ریز شده چرخید و برای ثانیه‌ای به صورت آلفاش خیره شد. کاملا ناگهانی خودش رو جلو کشید و صورتش رو به کنار گوش جونگکوک رسوند.

- تولد جیمینه!
با به یاد آوردن تاریخ ضربه‌ای به سرش زد که‌ دست باند پیچی شده‌ش کمی درد گرفت و آخی از بین لب هاش فرار کرد.

- آره،‌ میایم.. تولدت مبارک آلفا کوچولو!
سعی کرد خودش رو جمع کنه و جیمین با اینکه میدونست اون تولدش رو از یاد برده ولی تنها باشه‌ و ممنونی گفت و تلفن رو قطع کرد؛ حتی به جونگکوک زمانی برای حرف زدن نداد.

Acrasia || KookVWhere stories live. Discover now