part 23 ; You & I

13.6K 2.1K 1.1K
                                    

- اومدن!

- اون هم اومده؟

- آره! به همراه اربابه!
همهمهه‌ی خدمتکار ها شنیده میشد و جونگکوک نیشخند کوچیکی زد و دست تهیونگ رو محکم تر گرفت‌. بتا که‌ متوجه ی زمزمه ها نشده بود با بیخیالی پله ها رو طی میکرد تا به در ورودی عمارت جئون ها برسن‌.

- من واقعا مطمئن نیستم که میتونم نگاه پدر، مادر و برادرت رو سر شام تحمل کنم یا نه!
تهیونگ با چین دادن به بینیش زمزمه کرد و جونگکوک تنها خم شد و نوک بینیش رو بوسید تا تهیونگ بی‌خیال چین دادن بهشون بشه.

- اگه کسی ببینه چی؟!
تهیونگ فریاد کشید و مشت محکمی به شونه‌ی آلفا زد و بعد با لبخند بزرگ و رضایت به سمت در دویید.

- یک بار دیگه من رو بزن تا بهت نشون بدم اینجا کی رئیسه!
جونگکوک هم متقابلا صداش رو بالا برد و پشت سر بتاش وارد عمارت شد. خدمتکار ها رو میتونست توی سالن غذا خوری ببینه که تمام حواسشون رو به اون ها دادن. چشم هاش رو چرخوند و خواست ببینه تهیونگ کجاست که صدای قدم هایی رو شنید.

سرش رو بالا برد و پدر و مادرش رو دید که از پله ها پایین میان. اخمی کرد و به سمت تهیونگ که متوجه ی اون ها نشده بود و با بیخیالی داشت به تاکسیدرمی گوزن گوشه‌ی اتاق خیره میشد، رفت.

- جونگکوک، این واقعا احمقانه‌ست که حیوون ها رو خشک کنن! باید به پدربزرگ هم بگم که تموم اون ها رو پایین بیاره‌. اعصابم رو خورد میکنه.
تهیونگ با گرفتن دست آلفا، افکارش رو به زبون آورد و جونگکوک تنها براش سرش رو تکون داد که بتا به خودش اومد و پدر و مادر جونگکوک رو کنار خودشون دید.

- سلام!
سعی کرد از اینکه دست پسرشون رو گرفته و تا چند دقیقه پیش داشت از عمارتشون بد میگفت، خجالت نکشه و با بی خیالی به سمت میز شام برن. کمی استرس داشت، هنوز هم کمابیش فکر میکرد که برای جونگکوک کافی نیست ولی عشق آلفا به خودش باعث میشد بیشتر باور داشته باشه که باید کنارش بمونه.

یونگی و جیمین از قبل سر جاهاشون نشسته بودن و منتظر بقیه بودن، رابطه‌ی بین اون ها به نسبت قبل واقعا تغییر کرده بود و تهیونگ هرازگاهی تعجب میکرد که چه اتفاقی افتاده که آلفای اصیل بی اعصاب تونسته انقدر دوستداشتنی بشه‌.

- سلام هیونگ!
جیمین صداش رو بالا برد و به برادرش سلام کرد. جونگکوک فقط سرش رو تکون داد، جیمین سعی میکرد باهاش بهتر باشه و به قول خودش جبران کنه ولی جونگکوک اهمیتی نمیداد. رابطه‌ی خاصی بین برادرش و خودش نمیدید و هنوز هم فکر میکرد که جیمین فقط چون تازه فهمیده بود که جونگکوک میتونه با خانواده‌شون چیکار کنه و چقدر پایه های اصالت و مقامشون رو متزلزل کنه، داره بهش اهمیت میده.

همه سر جاهاشون نشستن و تهیونگ که توی اون جو راحت نبود کنار آلفاش نشست‌. حداقل خوشحال بود که کسی قرار نیست بهش زل بزنه. آلفا ها مغرور تر از این حرفا بودن که بخوان شخصیتشون رو با زل زدن به قشر های پایین تر از خودشون، خورد کنن و احمق به نظر برسن.

Acrasia || KookVWhere stories live. Discover now