part 27 ; think twice

10.8K 1.8K 338
                                    

- متاسفم..
زمزمه کرد و جونگکوک به روی تخت نشست. ذهنش اصلا درگیر حرف های پدرش به نظر نمیرسید. انگار موضوع مهم تری داشت که بهش رسیدگی کنه.

- پس اون مرد انقدر قویه که میتونه به من و تو آسیب بزنه؟
چشم هاش رو ریز کرد و سرش رو بالا گرفت. بتا آهی کشید و مقابلش زانو زد. نمیدونست باید چی بگه، از یک طرف از عذاب وجدان در حال خفه شدن بود و از طرف دیگه نمیخواست آلفاش رو نگران کنه و این حالش رو ببینه.

- هیچوقت کسی بهمون نمیتونه آسیب بزنه، این ماییم که بهش این اجازه رو میدیم..
دستش رو بالا برد و دکمه های کت جونگکوک رو باز کرد. آلفا به چشم هاش خیره شده بود و انگار میخواست بیشتر بفهمه.

- چطور باید کسی رو کنترل کنم که هیچ ایده‌ای درمورد اینکه هویتش چیه و چیکار کرده، ندارم؟
اجازه داد تهیونگ کتش رو دربیاره و بایسته تا اون رو به کمدش برگردونه. حرکاتش رو دنبال میکرد و تهیونگ این مابین به کلماتش فکر میکرد. هنوز نمیدونست چطور باید بگه، باور داشت که قبل تک تک کلماتش باید بهشون هزار بار فکر بکنه و اگه حتی نهصد و نود و نه بار انجامش میداد و بهش مطمئن میبود؛ برای بار هزارم شاید به یک نتیجه‌ی دیگه‌ای میرسید و کلا کلماتش رو در ذهنش غرق میکرد.

پیچ و تاب افکارش بالاخره به جاده‌ی مستقیمی رسیدن و به روی پاشنه‌ی پاش چرخید و همونطور که فکر میکرد جونگکوک هنوز بهش خیره شده بود‌. این بار مصمم تر بود و نمیخواست بدون شنیدن حقایق اتاق رو ترک بکنه.

- اون یک قاتله!
برای اون سه کلمه حدود یک روز فکر کرده بود. میخواست کوتاه بگه تا جونگکوک بفهمه که اون مرد چقدر خطرناکه و در کنارش نمیخواست دلیل دلهره‌ی آلفاش باشه. بیشتر از هر کس دیگه‌ای درمورد وسواس فکری جونگکوک خبر داشت و میدونست که اگه زیاد به روی یک موضوع حساس بشه ممکنه حتی دست به کار های خطرناکی هم بزنه.

- و یک جئونه..

- امکان نداره!
جونگکوک با ناباوری ایستاد. یک جئونِ دیگه که میخواست با زندگیش بازی کنه؟

- هیچکس جئون صداش نمیزنه چون در اون دوران خانواده‌ی مادرش قدرتمند تر از جئون ها بودن، برای همین توی همه‌ی کتاب ها تنها در یک خط اون رو جانگ سوهیو، آلفای لیدر قبلی صدا زدن!
اون فامیلی هم آشنا بود. دستش رو به لای موهاش فرو برد تا ببینه توی کدوم کتاب درموردشون خونده. تهیونگ از حالت صورت و بدن آلفا فهمید که سعی در به خاطر آوردن چیزی داره. قدمی بهش نزدیک شد و انگشت هاش رو از موهاش جدا کرد و آروم مرتبشون کرد. جلیقه‌ای که به تن داشت رو با حوصله باز کرد و جونگکوک تنها ایستاد تا بتای زیباش اون رو از زنجیر لباس هایی که ازشون متنفر بود خلاص کنه.

- جانگ ها در یک مراسم... همگی توی آتش سوختن و به جز کوچک ترین پسرشون هیچکس زنده نموند..

- همون مراسم بالماسکه که ازش به عنوان فجیع ترین مرگ گرگ های اصیل یاد میشه و هر سال براش سوگواری میشه؟ درموردش خوندم... هیچوقت لیست کامل کشته های اون مراسم به بیرون درز نکرده و پدرم هم بهم نشونش نداده.
تهیونگ گونه‌ی سیلی خورده‌ی آلفا رو نوازش کرد و بوسه‌ای به روش قرار داد. جونگکوک نتونست جلوی لبخندش رو بگیره، مهم نیست که چقدر در اون لحظه جدی بود و چقدر ذهنش درگیر! بوسه‌ی تهیونگ باعث شده بود قلبِ به زنجیر کشیده‌ شده‌ آروم بگیره. عشق جونگکوک سطحی نبود و محدود به فرومون گرگ ها نمیشد! حتی محدود به مبحث جفت بودنِ گرگ ها نبود.

Acrasia || KookVDär berättelser lever. Upptäck nu