part 31 ; Lie to me

8.2K 1.6K 889
                                    

- قربان علاوه بر آمفی تئاتر که دو هفته‌ی پیش آتیش گرفت، کتابخونه و بانک هم توی این هفته توی آتیش سوختن و برخلاف دو حمله‌ی قبلی که فقط طبقه های آخر آسیب دیدن و خیلی سریع همه چیز مهار شد، بانک و کتابخونه کامل توی آتیش سوختن و دو نفر هم کشته شدن. یک کتابدار و یکی هم از مردم عام که به بانک رفته بود.
مرد مقابل جونگکوک ایستاد و آلفا کاملا عصبی بهش خیره شد. باورش نمیشد که حالا قتل هم اتفاق افتاده!

- باشه.. به جای این گزارش های احمقانه نگهبان های ساختمون های اصلی شهر رو بیشتر کن.
ایستاد و ورقه هایی که به روی میز بود رو با عصبانیت به روی زمین پرت کرد. مرد بدون گفتن چیزی تعظیمی کرد و از اتاق کار آلفا خارج شد.

چشم هاش رو ریز کرد و به اسکرین بزرگی که تمام عمارت رو از طریق دوربین مداربسته نشون میداد خیره شد. با دیدن فردی که از پله های عمارت در حال پایین رفتنه خیلی سریع به سمت در دویید و بازش کرد.

- تهیونگ؟
فریاد کشید و بتا رو به روی پله ها دید که بی توجه به اون در حال پایین رفتن از پله ها بود. میدونست که تهیونگ صداش رو به خوبی شنیده و جوابش رو نداد. با عصبانیت جلو رفت و ساعدش رو گرفت و اون رو چرخوند تا بهش خیره بشه.

- تهیونگ صدات کردم!
غرشش باعث لرزش مردمک چشم های تهیونگ شد ولی میدونست بتاش قرار نیست بترسه.

- چیکار داری جئون؟
تهیونگ دستش رو عقب کشید و جونگکوک تنها با عصبانیت و نفس های سنگین، بهش خیره شد.

- کجا داری میری؟

- به عمارت خودم!
خیلی سریع جوابش رو داد و جونگکوک ابرو هاش رو بالا انداخت.

- اجازه نداری بری.. بهت گفتم که هیچ جا نمیتونی بری.

- و تو فکر کردی قراره تا ابد اینجا بمونم؟ نه جونگکوک!‌ دو هفته‌ست که حبسم کردی و دارم اینجا دیوونه میشم. ولم کن!
بتا کاملا عصبی فریاد کشید و باز پله ها رو‌ دو تا یکی طی کرد و پایین رفت و مقابل در خروجی ایستاد.

- میخوام مراقبت باشم! هیچ جا نباید بری. اونجا امن نیست!
جونگکوک فریاد کشید و تهیونگ به چشم هاش خیره شد. چشم های آلفاش حالا به سرخی میدرخشیدن و تهیونگ فهمید که از صدای آلفاییش استفاده کرده تا جلوش رو بگیره.

بدنش میلرزید ولی قدمی به جلو برداشت و درست مقابل آلفا قرار گرفت و انگشت هاش رو به کراوات اون رسوند و مرتبش کرد و همزمان به چشم های سرخش خیره شد.

- صدات میتونه باعث لرزش بدنم و ضعیف شدنم بشه، درسته! اینطوری میخوای ازم محافظت کنی.. درسته جونگکوک؟
جو بینشون کشنده به نظر میرسید. هر دو به چشم های‌ هم خیره شده بودن و بی نهایت عصبانی بودن.

توی دو هفته‌ی گذشته تهیونگ کمتر از ده کلمه با آلفا صحبت کرده بود و‌ جونگکوک هم برای تلافی اون رو توی خونه حبس کرده بود. تهیونگ هم عقب نکشیده بود و اتاقش رو عوض کرده بود که این باعث دیوونه شدن آلفا شده بود و از هر فرصتی استفاده میکرد تا اون رو مغلوب خودش بکنه ولی خودش هم میدونست که بتاش هنوز درست رام نشده!

Acrasia || KookVWhere stories live. Discover now