همانجا بود که جونگکوک با خودش فکر کرد که مقایسهی تهیونگ با یونگجو چقدر کار بیهودهای بوده. خیال میکرد جفتش خجالتزده کردنش با جملات دوپهلو را بلد نیست و یا اصلا حوصلهی به زبان آوردن آنها را ندارد و قلقلک دادن قلبش هم که اصلا توی کارش نیست. اما حالا میدید که تهیونگ، با برداشتن آن پردهی ضخیم و خاکخوردهی منحوس از روی شخصیت واقعی خودش، چقدر به تصویر آلفای محبوب توی سرش نزدیک است.
امگا لبخندی زد و با عجله، دو قدم فاصلهی بین خودش و آلفا را پر کرد. اهمیتی هم به پژواک صدای بلند و هشدارگونهی تهیونگ که میگفت:« لیز نخوری!» نداد. خیالش راحت بود که دستهای او هستند تا جای دندانهایش را بگیرند و مثل دفعهی قبل، نجاتش دهند.
تهیونگ با دویدن امگا به سمتش، دستهایش را برای محافظت از او محکم دور کمرش پیچید و کمر خودش را به دیوار تکیه داد.
- اولین چیزی که یاد گرفتی، خواص روغن اسطوخدوس بود! یادته؟!
امگا یکدفعه زیر دوش پریده بود و حالا داشت از برخورد ناگهانی آب با تنش نفسنفس میزد. آلفا، انگشتهایش را لای موهای بلند او کشید تا خوب خیس شوند و کمی از دیوار سرد فاصله گرفت.
- یادمه. برای جای کبودی بود؟
پسر کوچکتر، هیجانزده خندید و سر تکان داد.
- خودشه! و برای کمک به مشکلات خواب.
تهیونگ دستش را از لای موهای امگا پایین کشید و تا کمرش سُر داد. انگشتهایش را به کش لباسزیرش رساند و همانطور که پایینش میداد، لبهایش را متفکرانه جلو داد و گفت:« پس به دردم میخوره!»
پسر کوچکتر، لباسزیرش را از پا بیرون کشید و با انگشتهای پایش روی لبهی وان انداخت. نگاهش را توی نگاه قهوهای پسر بزرگتر گرداند و با دست کشیدن روی سینهی برهنهی او، لب زد:« اما اینکه من پیشت باشم بهتر کمکت میکنه. مگه نه، تهیونگی؟»
- نمیدونم.
- بدجنس نباش، ته!تهیونگ به قیافهی درهم جونگکوک خندید و بوسهای روی نوک بینی او گذاشت. دستش را به سمت قفسه دراز کرد و پرسید:« کدوم شامپو؟»
جونگکوک به بطری سفید اشاره کرد و ذوقزده از کاری که تهیونگ قرار بود برایش انجام دهد، گونهی او را بوسید. مهم نبود اگر کار تهیونگ سخت میشد و حرکت کردن، مشکل. جونگکوک قصد باز کردن گرهی دستهایش از دور گردن او را نداشت. هیچکجا بیشتر از آغوش آلفا که به او خوش نمیگذشت.
چه چیزی برای امگا بهتر از گرمای انگشتهای آلفا بود که لای موهایش میچرخید و کف سرش را برای پخش کردن مایع خوشبوی شامپو ماساژ میداد؟ شاید همین که تهیونگ از او نمیخواست تا فاصله بگیرد و بعد هم تن برهنهاش را با سرمای تنهایی آشنا کند. یا از آن بهتر، لغزش نرم و روانازکفصابونِ دستهای آلفا بود روی وجببهوجب پوست تشنهاش.
VOUS LISEZ
Jade Halo [vkook]
Fanfiction- اینها همهاش تقصیر خودته. من فقط میخوام مال تو باشم، درست مثل لباسهایی که تن گرمت رو هرروز توی آغوش خودشون میگیرند. ولی تو این اجازه رو بهم نمیدی و من هرروز، به محض باز کردن چشمهام از خودم میپرسم که اگه مال تو نباشم، پس مال کی باید باشم؟ ژان...
۱۴. لطف
Depuis le début