۱۳. هردوی ما

2.4K 542 532
                                    

- بیدار بودی؟!

قیافه‌ی امگا با آن چشم‌های گردشده و گونه‌های رنگ‌گرفته، کم از یک گوجه‌ی رسیده و متعجب نداشت. به‌محض شنیدن صدای خشدار آلفا از زیر گوشش، سر بلند کرده و نگاه جاخورده‌اش را توی تخم چشم او فرو کرده بود؛ طوری که انگار تهیونگ هیچ‌وقت توی تمام عمرش قادر به صحبت‌کردن نبوده و حالا معجزه‌گونه به حرف آمده.

با لرزیدن سینه‌ی آلفا از خنده، اخمی کرد و لب پایینش را جلو داد. دوباره وزنش را روی تن او انداخت و در حالی که مثل هشت‌پا دست و پایش را دورش می‌پیچید، نق زد:« باید بری بازیگر بشی، موخرمایی حقه‌باز!»

آلفا به‌سختی دست‌هایش را از زیر لحاف بیرون کشید و روی کمر جونگ‌کوکی گذاشت که با آغوش تنگش داشت نفسش را می‌گرفت. این‌طور چسبیدن امگا به تن بی‌تابش، هیچ کمکی به حالش نمی‌کرد؛ بی‌قرارتر می‌شد و گیج‌تر.

- نمی‌خوای به آلفا با بوسیدنش خوش‌آمد بگی؟
- اوه!

جونگ‌کوک، دوباره سر بلند کرده بود و این‌بار داشت توی ذهنش حساب و کتاب می‌کرد که آلفای لجبازش بوسیدن دارد، یا نه‌. روی لگن آلفا نشست و با تکیه‌دادن کف دست‌هایش به سینه‌ی محکم او لب زد:« نه! باید تنبیهت کنم. چطور دلت اومد توی شهر بمونی و نیای پیشم؟!»

تهیونگ، نه تنبیه حالی‌اش می‌شد و نه وقت‌تلفی. نیمه‌های شب، توی تاریکی وهم‌آور جاده و جنگل، آن‌همه راه را ندویده بود که با رسیدن به تخت گرم امگایش حتی یک بوسه‌ی خشک و خالی هم نصیبش نشود؛ امگایی که روی لگنش نشسته بود و با تکان‌های ریز و گرمای بیش از اندازه‌ی تنش پیامی جز «ترتیبم را بده» منتقل نمی‌کرد. نیم‌خیز شد و با رساندن لب‌هایش به لب‌های پف‌دار از خواب پسر کوچک‌تر، زمزمه کرد:« حرف‌زدن بمونه برای بعد.»

با لمس گرمای دو تکه گوشت نرمی که دو شب گذشته را با خیال چشیدن آن‌ها صبح کرده بود، آهی توی گلو کشید و به پشت گردن جونگ‌کوک چنگ زد. لب‌ پایینش را با گرسنگی مکید و زبانش را توی دهان گرمش لغزاند که امگا، به خودش لرزید و بی‌اراده ناله کرد. ناله‌ی کوتاهش به‌راحتی آلفا را تحریک کرد تا با دلتنگی شروع به مکیدن زبان نرمش کند و با حلقه‌کردن دست دیگرش دور کمر او، تن پرحرارتش را به خودش بچسباند. رات، آنقدر حساسش کرده بود که هر لمسی را پررنگ‌تر از همیشه احساس کند و با افتادن به جان دهان شیرین جفتش، خودش را غرق‌شده توی دریایی از عسل ببیند‌.

گلوله‌ای از آتش، توی سینه‌ی امگا دور خودش می‌چرخید و تمام وجودش را شعله‌ور می‌کرد. گرمش بود، آنقدر که نفس‌کشیدن داشت سخت می‌شد. نه‌تنها دست و پای خودش، بلکه سینه و گردن تهیونگ که مرتب روی آن‌ها دست می‌کشید و نوازش‌شان می‌کرد هم طوری داغ بودند که انگار داشت به‌جای آلفا، با نگهبان جهنم عشق‌بازی می‌کرد. انگار آلفا بوسه‌هایش را نه روی لب‌های سرخش، بلکه روی عضوش می‌کاشت که شروع کرده بود به نبض‌زدن.

Jade Halo [vkook]Where stories live. Discover now