حضور داشتن توی مراسم ازدواج جیسو حالا برای تهیونگ سختترین کار دنیا به حساب میاومد چون شخصی به اسم جئون جونگکوک با چشمهای خشمگین تمام مدت بهش خیره بود و لحظهای پسر کوچیکتر رو رها نمیکرد.
جونگکوک آمده بود تا انتقامِ غرور شکسته شدهاش رو از تهیونگ بگیره و بعد از اینکه مطمئن شد پسر مو فرفری دیگه قادر به زندگی کردن نیست به انگلستان برگرده.
لااقل این چیزی بود که نگاه خشمگینش به تهیونگ میفهموند و از اونجایی که پسر موفرفری زیادی همه چیز رو جدی میگرفت و بخاطر هر چیز کوچیکی میترسه پس...
اما اگر تمام اینها توهمات تهیونگ بودن و جونگکوک قصد ندارشت باهاش کاری کنه پس چرا پسر بزرگتر لحظهای نگاهش رو از روی تهیونگ بر نمیداشت و اون نیشخند ترسناک رو از روی لبش پاک نمیکرد.
ترک کردن جونگکوک بدترین کاری بود که میتونست انجام بده اما متاسفانه تنها راهی بود که برای نجات دادن خانوادهی جئون و خانوادهی خودش پیش پاش گذاشته شده بود.
جونگکوک که نمیدونست تهیونگ توی این مدت کوتاه چقدر سختی کشیده ، میدونست؟!
دوست داشت بره جلو و وانمود کنه هیچ اتفاقی نیفتاده.
دوست داشت سرش رو بالا بگیره و به عمق چشمهای متجاوزگر جونگکوک که وجب به وجب تنش رو وارسی میکرد خیره بشه.
دوست داشت با اعتماد به نفس به جلو قدم برداره و از جونگکوک سراغ ماشین سبز رنگ و گردالوش رو بگیره.فقط همین رو میخواست؟!
نه ، تهیونگ بیشتر میخواست.
دوست داشت جونگکوک رو جلوی تمام اون جمعیت بغل بگیره ، صورتش رو ببوسه و بهش بگه که چقدر از رفتن پشیمونه.
دوست داشت از دل پسر بزرگتر در بیاره و قلب شکستهاش رو التیام ببخشه با اینکه خودش کسی بود که توی این دوری بدتر از هر کس دیگهای شکست و آسیب دید.جونگکوک داشت استخونهای دستش رو خورد میکرد و تهیونگ فقط میتونست به تلاش برای اشک نریختن از سر درد ادامه بده.
میخواست اشک بریزه اما نه بخاطر استخونهای ریز و درشت دستش که داشتن خورد میشد ، اون میخواست بلند بلند گریه کنه تا شاید کمی فقط کمی آتیش دردی که توی قلبشه سردتر بشه.چقدر جونگکوک رو با رفتنش از خودش متنفر کرده بود که پسر بزرگتر حتی یه همچین فرصتی رو برای خالی کردن خشمش از دست نمیداد؟!
لبخند دروغینی روی لبهای سرخِ خودش نشوند -همون لبخندی که به همه نشونش میداد و کمتر کسی بیروح بودنش رو متوجه میشد- سرش رو بالا گرفت و نگاه دلتنگش رو -هرچند که جونگکوک قرار نبود اون نگاه دلتگ رو برای خودش ترجمه و تفسیر کنه- به چشمهای پسر بزرگتر دوخت: از ملاقات دوباره باهاتون خرسندم آقای جئون ، امیدوارم از مراسم لذت ببرید.
ESTÀS LLEGINT
RUN║KOOKV
Fanfiction[فرار از مراسم ازدواج/𝙍𝙐𝙉 𝙁𝙧𝙤𝙢 𝙢𝙖𝙩𝙧𝙞𝙢𝙤𝙣𝙮]🧸 «کیمتهیونگ و جئونجانا قرار بود به خواست خانوادههاشون با هم دیگه ازدواج کنن. همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا اینکه که پای برادر عروس به ماجرا باز شد » ☛𝑾𝒆𝒍𝒄𝒐𝒎𝒆 𝑻𝒐 𝑭𝒐𝒙𝒊𝒏𝒔𝒊�...