هفت ماه بعد -سئول-
لبهای پسر رو با تمام قدرت میمکید و با فرو کردنِ دندونهای تیزش توی گوشت صورتی رنگشون اونها رو با بیرحمی به خون انداخت.
لباسهای پسر کوچیکتر رو توی تنش پاره کرد و تن عریانش رو زیر خودش کشیده بود.
دستهای تهیونگ رو با طناب رشتهای سیاهرنگی به محکمترین شکل ممکن به تاج تخت بسته بود و با این کار توان مقابله و کوچیکترین مقاومت رو ازش گرفت.
همزمان با بوسیدن لبهای پسر کوچیکتر ، دستهاش رو ماهرانه روی بدنِ پرستیدنی تهیونگ میکشید تا اون رو بیتابتر از قبل کنه.
مزهی خونِ توی دهنش پخش شده بود.
پسر کوچیکتر بیشرمانه ناله میکرد.
بوسه رو قطع کرد و برای چند لحظه پیشونیش رو به پیشونی تهیونگ تکیه داد, نفس گرمش رو روی صورتِ پسر کوچیکتر خالی کرد و با بیتفاوتی نسبت به چهرهی خیس از اشک و بدن نیازمند به لمس تهیونگ ازش فاصله گرفت.
از روی پسر بلند شد و روی لبهی تخت نشست: بهت گفته بودم کسی جز من نمیتونه داشته باشتت ، نگفته بودم؟!
کرواتِ سیاه رنگش رو کمی شل کرد و دستی توی موهای خوشحالت خودش کشید.
به دستهای کبود شدهی پسر کوچیکتر که بالای سرش بسته شده بودن نگاهِ کوتاهی انداخت.
تهیونگ بخاطر اون چشمبند سیاهرنگ نمیتونست جونگکوک رو به ببینه اما میتونست با تمام وجودش سنگینی نگاهش رو روی خودش احساس کنه.
پسر بزرگتر قصد عذاب دادن معشوقِش رو نداشت و تنها دلیل این رفتارش - که بخاطر فوران احساس مالکیتش اخیرا بیش از پیش به چشم میخورد- روندی پسر کوچیک تر جلوی مشتریهای اون کافیشاپ بود و حالا جونگکوک مجبور بود تا به تهیونگ جایگاه اصلیش رو یاد آوری کنه.
دوباره روی پسر کوچیکتر خیمه زد.
با انگشت شست لب پایین تهیونگ رو از بین حسار دندونهای پسر کوچیکتر بیرون کشید ، سرش رو پایین برد و اینبار با آرامش بوسهای روی لبهاش گذاشت.
_تو نمیتونی از دستِ من فرار کنی کیم تهیونگ.
نیشخندی زد
چون به هرجا که فرار کنی و یا توی هر سوراخی که قایم بشی پیدات میکنم و دوباره برت میگردونم اینجا.کیم تهیونگ.
کیم تهیونگ.
تهیونگ مو فرفری.
YOU ARE READING
RUN║KOOKV
Fanfiction[فرار از مراسم ازدواج/𝙍𝙐𝙉 𝙁𝙧𝙤𝙢 𝙢𝙖𝙩𝙧𝙞𝙢𝙤𝙣𝙮]🧸 «کیمتهیونگ و جئونجانا قرار بود به خواست خانوادههاشون با هم دیگه ازدواج کنن. همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا اینکه که پای برادر عروس به ماجرا باز شد » ☛𝑾𝒆𝒍𝒄𝒐𝒎𝒆 𝑻𝒐 𝑭𝒐𝒙𝒊𝒏𝒔𝒊�...