𝕽𝖚𝖓𒆜༻🅴03🧸

6.7K 1.1K 894
                                    

با تمام توانش لب‌های خوش‌حالت پسر کوچیک‌تر رو می‌بوسید ، از گوشت نرمش گازهای ریز و درشت میگرفت ؛ مثل اینکه قصد داشت کاری کنه لب‌های سرخ و شیرین پسر که درست شبیه همون سیب سرخ که گناه آدم و حوا حالا دلیل عتش جونگکوک شده بودن بین لب‌هاش رنگ ببازه.

اینقدر لب‌های پسر رو گزید تا اینکه بلاخره طعم خون سرخ پسر توی دهنش پیچید.

پسر کوچیک‌تر آه کوچیکی از بین لب‌هاش بیرون داد و ناخواسته فرصتی به جونگکوک داد تا کاری که می‌خواست رو به انجام برسونه.

زبونش رو وارد دهن تهیونگ کرد و سقف دهنش رو هدف قرار داد ، هنوزم میتونست مزه‌ی شربت گل سرخ رو احساس کنه.

جای جای دهنش رو مزه می‌کرد.

صدای عمیق ناله‌‌ی پسر کوچیک‌تر با زمزمه‌های شهوت‌بر‌انگیز جونگکوک روی لب‌های به خون نشسته‌اش توی فضای خالی اتاق طنین می‌انداخت‌ و هر دوی اون‌ها رو به اوج می‌رسوند.

به بوسه‌ی شیرینشون خاتمه داد و بی‌اینکه چشم‌هاش رو باز کنه پیشونیش رو به پیشونی پسر زیرش چسبوند.

آرامش ؛ تنها چیزی که در اون لحظه احساس می‌کرد آرامشی ترسناک ولی شیرین بود که لحظه به لحظه اون رو بیشتر از قبل در خودش عرق می‌کرد.

صدای نفس‌های عمیق هردوشون و گرد داغ نفس‌هاشون که روی پوست صورت همدیگه می‌نشست به هردوشون احساس خوبی رو منتقل می‌کرد.

_خیلی هات به نظر میرسی مستر جئون.

پسر کوچیک‌تر در حالی که نفس نفس میزد زمزمه‌وار حرفش رو به زبون آورد.

این حال جونگکوکی که هنوز عضو خالی شده‌اش رو از حفره‌ی پسر بیرون نکشیده بود رو حتی از قبل بدتر می‌کرد.
تهیونگ می‌تونست احساسش کنه ؛ عضو خوابیده‌ی جونگکوک که هنوز داخلش بود داشت دوباره تحریک می‌شد.

درد بود و لذتی بی‌مثال ؛ تهیونگ بیشتر از قبل می‌حواست به پسر بزرگتر نزدیک بشه ؛ با صدایی خیلی آروم روی لب‌های جونگکوک زمزمه کرد: می‌تونم بزرگ شدنش رو احساس کنم
دستش رو روی شکم خودش گذاشت
درست اینجاست

جونگکوک بوسه‌ی سریعی روی لب‌های پسر گذاشت و خیلی آروم در جواب پسر گفت: دوستش داری؟! اینکه اینطوری احساسش کنی رو دوست داری ، مگه نه؟!

تهیونگ هر دو دستش رو بالا آرود و دور گرن پسر بزرگتر حلقه کرد: دیونشم

توی حس و حال عجیبی قرار داشتن ، شنیدن اون صدای بم دگرگونی عجیبی توی ذهنش پدید می‌آورد.
اینکه اینطوری با بیشرمی تمام تحریکش می‌کرد و یا زمانی که انقدر راحت احساس یکی شدن با جونگکوک رو به زبون می‌اورد.

همه چیز محشر بود ؛ اما متاسفانه لحظه‌ای بعد با ضربه‌ی بدی که توی پایین تنش خورد از حال و هوای خوبی که تمام وجودش رو غرق لذت کرده بود خارج شد.

RUN║KOOKVWhere stories live. Discover now