پسر بزرگتر بدون توجه به خردههای شیشه که حالا با خورد شدنِ لیوان کل کف آشپزخانه را پوشونده بودند ، از فضای تقریبا کوچیکِ آشپزخونه خارج شد و سراسیمه همراه با وحشتی که به روحش چنگ میزد خودش رو به اتاقِ خواب رسوند.
وحشت کرده بود.
حسابی ترسیده بود.
از واکنش تهیونگ میترسید.
این صدای بلند ، این صدای فغان و زاری و تکرار جمله من چیکار کردم اونم با صدای وحشتزده و خشدار شدهی تهیونگ ، بیشتر از هر چیزی قلبش رو میفشرد و وادارش میکرد سینش رو با جسم تیزی بشکافه تا بتونه از اون حسارِ سخت بیرون بپره.
پسر کوچیکتر از اتفاقی که بینشون افتاده بود احساس پشیمونی میکرد؟!
پسر کوچیکتر قصد داشت به محض اینکه وارد اتاق شد اون رو پس بزنه؟!شاید جونگکوک واقعا باید به جای رابطه با تهیونگ به دنبال یه راه دیگه برای خلاص کردن پسر از شر دردی که تقریبا یه شبانه روز باهاش دست و پنجه نرم میکرده میگشت.
دیگه خیلی دیر شده بود.
به محض اینکه وارد اتاق خواب شد پسر کوچیکتر رو در حالی پیدا کرد که با بیچارگی روی پارکتِ سرد اتاق نشسته بود ، به موهای خودش چنگ میزد و در این بین یقهی پیراهن سفیدش ،که به تن داشت و متعلق به جونگکوک بود- رو هم کمی پاره کرده بود.
این وضع آشفته خبر از حال بده پسر میداد.
خبر از ندامت و پشیمونی که به سراغش اومده.تهیونگ سرش رو بالا گرفت و با چشمهای خیس از اشکش به پسر بزرگتر -که جلوی در اتاق خشک شده ایستاده بود- چشم دوخت ؛ کمی بعد با بغضی که به گلوش چنگ میزد گفت:
بهم بگو همش یه خوابهِ.
با کف دست اشکهای روی صورتش رو پاک کرد:
بهم بگو این فقط یه خوابه.
خواهش میکنم.پسر بزرگتر قفل کرده بود.
نمیدونست باید چه جوابی به پسر کوچیکتر بده و دقیقا چطوری و از چه راهی تهیونگ رو آروم کنه.
این واکنش از طرف پسر مو فرفری حتی نزدیک به چیزی که پیش بینی کرده و چند لحظه پیش احتمالِ وقوعش رو میداد هم نبود.نفس عمیقی کشید.
با قدمهای آروم به سمت تهیونگ -که حالا در تلاش بود روی پاهای خودش بایسته ولی بخاطر درد کمرش موفق نمیشد و هر بار بیشتر از قبل از روی درد ناله میکرد- حرکت کرد.
اگر بغلش میکرد ممکن بود حال پسر خوب بشه و دست از گریه کردن برداره؟!
اگر میبوسیدش ممکن بود تهیونگ ارومتر بشه؟!
اگر انگشتهاش رو توی دریای موجدار موهاش فرو میکرد و به رقص درشون میآورد ممکن بود تغییری توی این شرایط ایجاد بشه؟!
YOU ARE READING
RUN║KOOKV
Fanfiction[فرار از مراسم ازدواج/𝙍𝙐𝙉 𝙁𝙧𝙤𝙢 𝙢𝙖𝙩𝙧𝙞𝙢𝙤𝙣𝙮]🧸 «کیمتهیونگ و جئونجانا قرار بود به خواست خانوادههاشون با هم دیگه ازدواج کنن. همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا اینکه که پای برادر عروس به ماجرا باز شد » ☛𝑾𝒆𝒍𝒄𝒐𝒎𝒆 𝑻𝒐 𝑭𝒐𝒙𝒊𝒏𝒔𝒊�...