کیم تهیونگ اخرین فرزند خانوادهی کیم که با پا گذاشتن به سن بیست و چهار سالگی بلاخره قرار شد با دختر شریک و رفیق فابریک پدرش ازدواج کنه.
ازدواجی که حکم پریدن توی اغوش بدبختی و مرگ رو برای کیمتهیونگ بخت برگشته ادا میکرد. دلش میخواست که کمی به همه چیز مثبتتر نگاه کنه اما واقعا دست خودش نبود که حتی نمیتونست ذرهای به آیندهی تاریک این وصلت خوشبین باشه.
البته اون دو نفر هنوز به طور رسمی با هم ازدواج نکرده بودن ؛ یا به طور دقیقتر باید باید گفت ، فقط یکساعت و سیوپنج دقیقهی دیگه تا شروع مراسم پیمان ازدواج در حضور مردم و جلوی اسقف کلیسا و شروع بدبختیهای تهیونگ فاصله بود.
اون دختر اصلا شایستهی همسری کیمتهیونگ نبود.
جئونجانا ، فرزند آخر خانوادهی جئون ، دختری به شدت بداخلاق بود که اگاهانه با هر حرکت کوچیک و بزرگش تنفرش رو نسبت به تهیونگ نشون میداد ؛ حالا اون دختر وحشی قرار بود طی یک ساعت آینده یه جایگاه خیلی مهمی توی زندگی کیمتهیونگ پیدا کنه.
احتمالا بعد از این مراسم اسمشون همه جا قرار بود در کنار همدیگه ذکر بشه ، یه کارت دعوت برای رفتن به مهمونیها بهشون تعلق بگیره و از همه بدتر شاید اون دختر تصمیم میگرفت برای عذاب دادن تهیونگ فامیل خودش رو از جئون به کیم تغییر بده.
درسته که جانا حتی تا قبل از پیش اومدن بحث نامزدی هیچوقت به تهیونگ روی خوش نشون نداده بود اما نمیشد اون رو کاملا مقصر وضعیت شکرآب رابطهاشون دونست چون این رابطهی تنفرآمیز چندان هم یک طرفه نبود و تهیونگ هم در همین راستا قدمهای زیادی برداشت.
تا قبل از بحث ازدواج یا دقیقتر ، زمانی که اونها فقط نقش بچههای باباشون رو بازی میکردن بحث و جدالهای لفظی زیادی بینشون وجود داشت که خوشبختانه هیچوقت فیزیکی نمیشدن اما بعد از مطرح شدن بحث ازدواج و نامزدی جانا به نشانهی اعتراض اولین حرکت رو روز اول که به خواستگاری رفته بودن روی تهیونگ پیاده کرد و توی یه اقدام خیلی سریع و غیر قابل پیشبینی تمام سینی چایی رو روی دم و دستگاه تهیونگ خالی کرد.
مگه تهیونگ میتونست درد و سوختگی حساسترین عضو بدنش رو نادیده بگیره و بیخیال انتقام گرفتن از اون دختر بشه؟!
قدم دوم رو تهیونگ درست روز بعد از خواستگاری اون هم در حالی که بخاطر سوختگی شبیه به پنگوئن راه میرفت برداشت. به بهانهی خوشوبش و احوالپرسی با اون دختر به خونهی جئونها رفت و زمانی که اون دختر چشم سفید مثل یه شاهزاده روی تخت سفیدش به خواب رفته بود تمام موهاش رو با قیچی خیاطی کوتاه کرد.
YOU ARE READING
RUN║KOOKV
Fanfiction[فرار از مراسم ازدواج/𝙍𝙐𝙉 𝙁𝙧𝙤𝙢 𝙢𝙖𝙩𝙧𝙞𝙢𝙤𝙣𝙮]🧸 «کیمتهیونگ و جئونجانا قرار بود به خواست خانوادههاشون با هم دیگه ازدواج کنن. همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا اینکه که پای برادر عروس به ماجرا باز شد » ☛𝑾𝒆𝒍𝒄𝒐𝒎𝒆 𝑻𝒐 𝑭𝒐𝒙𝒊𝒏𝒔𝒊�...