سلاااام! حالتون چطوره؟ هفته خوبی داشتین؟
من که هنوز هیچی نشده دارم با درس ها و کلاسای دانشگاه پاره میشم T-T
امیدوارم مدرسه/دانشگاه برای شما بهتر بوده باشه این هفته ^^
خیلی خب... اینم از قسمت شونزده داستان:))
راستی، خیلی عالی میشه اگه با تیکه آخر چپتر موزیکی که بالا براتون گذاشتم رو گوش کنید... کلی رو حس و حال و وایبش تاثیر میذاره D:
آره خلاصه...
ممنون از کسایی که پارت قبلی وت دادن و کامنتای خوشگل خوشگل گذاشتن. این پارت هم خوشحال میشم نظراتتون رو بخونم و وت هاتون رو ببینم.
و لطفا گوست ریدر ها هم یه کم کمک کنید وت و کامنتای کتاب بالا بره :(
همین دیگه، بیشتر از این معطلتون نمیکنم
امیدوارم این چپتر رو دوست داشته باشید❤️
***
مامور ها مشغول راه بردن پیتر شدن و وقتی به ون رسیدن، یکی از اونها درش رو باز کرد و پیتر رو برد داخلش. بعد از اون ماریا هیل وارد شد و بعد هم یه مامور دیگه.
و در بسته شد. ظاهرا بقیه با یه ون دیگه اومده بودن و این خوب بود. پیتر میتونست راحت تر از این ماشین بیرون بیاد. فقط باید یه موقعیت مناسب براش پیدا میکرد.
ماریا دست هاش رو به دستبند هایی با زنجیر هایی بلند که به کف ماشین متصل شده بودن بست و بعد با ضربه ایی که به دیوار فلزی بین عقب و جلوی ماشین زد، نشون داد که وقت راه افتادنه.
YOU ARE READING
spider-man: home truth
Fanfiction(کتاب اول-تمام شده) -نميتوني اين كار رو با اون بچه بكني ريچ. توني،بدون اينكه سرش رو تكون بده و نگاهش رو از كفش هاي راحتي اش بگيره،با صداي آروم اما محكمي گفت. -منم نميخوام كه پيتر اينجا بمونه توني.ولي فكر ميكني چاره ديگه ايي هم داريم؟ با اين حرفي كه...