"chapter ten"

238 58 443
                                    

سلاممم سلاممم :)
حالتون چطوره گايز؟ ^-^ ديگه سعي كردم اين پارت رو زودتر آپ كنم و اميدوارم بقيه پارت ها هم با سرعت بيشتري آپ كنم تا شما اذيت نشيد.
در عوض لطفا شما هم وت و كامنت بذاريد❤️

و كامنت هاي پارت قبل خيلي كم بود بچه ها-_-💔 لطفا لطفااا اين پارت بيشتر كامنت بذاريد و دل منو شاد كنيد:((

وت هم يادتون نره:)

اميدوارم از خوندن اين پارت لذت ببريد🥰

________________

"نوامبر ٢٠١١"

توني ميتونست قسم بخوره فقط يك ثانيه بود. اون فقط يك ثانيه سرش رو پايين گرفت تا پيام هاش رو چك كنه و وقتي بالا رو نگاه كرد پيتر ديگه جلوي چشمش نبود.

اون دو نفر، امروز بعد از ظهر رو به اصرار پيتر به پارك اومده بودن و پيتر در حالي كه داشت دست توني رو ميكشيد و از كارگاهش بيرون مي آوردش، گفت كه فقط ميخواد يك ساعت قبل از اينكه هوا كاملًا تاريك بشه تو پارك بازي كنه. و توني هم قبول كرد.

اونها معمولا سه تايي، آخر هفته ها سري به پارك ميزدن و چند ساعتي رو اونجا ميگذروندن اما پيتر پارك رو دوست داشت. خيلي بيشتر از اينكه فقط يه روز هفته رو توش بگذرونه. پس امروز، وقتي پپر بهش گفت سر توني احتمالا خلوت تر از بقيه روز هاست، به مرد اصرار كرد كه بعد از ظهر رو توي پارك بگذرونن.

ولي حالا توني نميتونست پسر خونده اش رو هيچ جاي زمين بازي پيدا كنه. اون از روي نيمكتي كه روش نشسته بود بلند شد و چند قدم به جايي كه پيتر بود نزديك تر شد. گوشي اش رو توي جيب اش برگردوند و سعي كرد بي دليل خودش رو نگران نكنه.
پيتر احتمالا پشت يكي از سرسره ها بود و فقط از ديد توني خارج شده بود.

هوا ابري و سرد بود. برف چند دقيقه ايي بود كه قطع شده بود و همه جا رو سفيد پوش كرده بود. و با اين حال، باز هم بچه هايي مثل پيتر توي اون پارك بودن كه تونسته بودن با وجود اين هواي سرد پدر و مادرشون رو راضي كنن تا توي پارك بيان.

spider-man: home truthWhere stories live. Discover now