سلامممم به همه😍 حالتون چطوره جوگوري هاي من؟🥺❤️
از همين الان معذرت ميخوام كه اين پارت دير آپ شد اما دوست دارم خوب روي هر پارت وقت بذارم و تا جايي كه ميتونم يه داستان خوب در اختيارتون بذارم.
پس ممنونم از همه كسايي كه براش صبر ميكنن😍❤️خيلي خوشحال ميشم با تيكه اول اين پارت يه آهنگ گوش بديد: i don't want to set the world on fire از the ink spots
آهنگ رو توي چنلم ميذارم كه اگه خواستيد از اونجا دانلودش كنيد :)
آي دي چنل: meryismyname
لطفا لطفا و خواهشا يادتون نره كامنت بذاريد و وت بديد🥺❤️ كامنت هاتون خيلي براي من با ارزشه🥰
همين ديگه، اميدوارم از اين پارت لذت ببريد❤️
_______________
"خانم ها و آقايان، در حال نزديك شدن به مقصد هستيم، لطفا در هيچ صورت صندلي خود را ترك نكنيد و قبل از فرود، از هواپيما خارج نشويد"
با اين صدا پيتر چشم هاش رو باز كرد و به اطراف نگاهي انداخت. اون توي هواپيما بود و داشت به جايي كه ميخواست برسه نزديك ميشد. اما مطمئن نبود كجا.
كمي توي صندلي اش جا به جا شد و بعد از گذاشتن عينكش طبي اش روي صورت، از پنجره به بيرون نگاه كرد. سياهي مطلق. نه نور شهري ديده ميشد و نه چراغي. پيتر حتي نميتونست يه تيكه ابر توي آسمون ببينه.
دينگ!
صداي بوق بستن كمربند بلند شد و همزمان با اون، تمام چراغ هاي سفيد هواپيما به رنگ قرمزي در اومدن. تمام فضا از قبل هم تاريك تر شد و صورت پيتر به خاطر نور، به رنگ قرمز خوني در اومد.
YOU ARE READING
spider-man: home truth
Fanfiction(کتاب اول-تمام شده) -نميتوني اين كار رو با اون بچه بكني ريچ. توني،بدون اينكه سرش رو تكون بده و نگاهش رو از كفش هاي راحتي اش بگيره،با صداي آروم اما محكمي گفت. -منم نميخوام كه پيتر اينجا بمونه توني.ولي فكر ميكني چاره ديگه ايي هم داريم؟ با اين حرفي كه...