هايييي:) حالتون چطوره؟
چقدر طول كشيد تا وت ها به ٣٠ تا رسيد ها🤔
ولي مرسي از همه كسايي كه وت دادن، كامنت گذاشتن و پيگيري كردن تا وقتي كه پارت جديد رو بذارم:)❤️
اينم يه پارت طولاني خدمت شما...
اميدوارم دوستش داشته باشيد❤️راستي از كاور جديد خوشتون مياد؟
_________________
اولين چيزي كه توني و پپر، وقتي از اتاقشون وارد پذيرايي شدن ديدن، پيتر بود. پسر خونده شون روي مبل دراز كشيده بود، عينكش روي زمين افتاده بود و دورش از هر نوع غذايي كه فكرش رو بكني احاطه شده بود.
توني ابروهاش رو بالا انداخت: خب... اين جديده.
موهاي پيتر، از زير كلاه هودي قرمز رنگش بيرون زده بود و يكي از پاهاش پايين آويزون شده و اون يكي پاش، بالاي مبل بود. يكي دست هاش توي يه بسته چيپس بود و دور لبش و روي گونه اش سس خشك شده كچاپ وجود داشت. و با اينكه بالا تنه كاملا پوشيده ايي داشت، پاهاش فقط با يه شلوارك نازك پوشيده شده بود و هنوز جوراب هاش رو در نياورده بود.
روي صفحه تلوزيون عكسي از فيلم "Aliens" وجود داشت و چند تا گزينه براي انتخاب، مثل: "پخش فيلم" و چيز هاي ديگه روي عكس بودن. پپر به سمت كنترل كه روي ميز قرار داشت رفت و تلوزيون رو خاموش كرد.
توني دست به سينه شد و دوباره نگاهي به پيتر انداخت: نوبت توئه؟
پپر سرش رو به علامت منفي تكوني داد و كيفش رو روي ساعدش انداخت: نه... دفعه قبل من باهاش حرف زدم...
بعد نگاهي به پيتر انداخت كه لباس هاش با خورده هاي غذا پر شده بود. پيتر به اندازه ديشب عجيب بود و پپر واقعا مشتاق بود براي اينكه بدونه چي شده و پسرش چرا تمام آشپزخونه رو با خودش به پذيرايي آورده. اما جلسه ايي كه داشت تا نيم ساعت ديگه شروع ميشد و پپر بايد سريعاً خودش رو به دفتر شركت "space X" ميرسوند.
براي همين، فقط قدمي به سمت توني برداشت و گونه اش رو بوسيد.
-لطفا يه دعواي ديگه راه ننداز.اون زن، با كفش هاي پاشنه بلند و لباس بلند سفيد رنگش، به سمت آسانسور پنت هوس قدم زد و دكمه اش رو فشرد. بعد از چند ثانيه در باز شد و پپر وارد كابين شد.
توني تا وقتي كه در هاي آسانسور بسته و پپر از ديد اش خارج شد، بهش خيره بود. بعد دستي به موهاي شلخته اش كشيد و كلاه سوييشرتي كه تا الان روي سرش بود رو پايين داد: خيله خب... امروز برامون چي داري آقاي پاركر؟
YOU ARE READING
spider-man: home truth
Fanfiction(کتاب اول-تمام شده) -نميتوني اين كار رو با اون بچه بكني ريچ. توني،بدون اينكه سرش رو تكون بده و نگاهش رو از كفش هاي راحتي اش بگيره،با صداي آروم اما محكمي گفت. -منم نميخوام كه پيتر اينجا بمونه توني.ولي فكر ميكني چاره ديگه ايي هم داريم؟ با اين حرفي كه...