"chapter five"

392 90 82
                                    

هي گايز:) حالتون چطوره؟
عيدتون مبارك باشه جينگيليا🥰❤️
اميدوارم امسال سال خوبي داشته باشين😚
خب... اينم از پارت جديد، وت يادتون نره و اميدوارم دوستش داشته باشين❤️

_____________________

"مكس ديلن" با خودش فكر كرد: "مرد... من براي اين كار به دنيا نيومدم!"

معلومه كه نيومده بود! اون هيچوقت قرار نبود يه مهندس برق ساده توي يه شركت بزرگ باشه. وقتي هفت سال پيش، بعد از حدود دو هفته صبر كردن فهميد كه بالاخره تونسته توي آزكورپ استخدام بشه، نميدونست از خوشحالي چيكار كنه. اون مرد با خودش فكر كرد درسته كه الان فقط يه كار ساده مثل تعمير وسايل خراب و سر هم كردن چيز هاي معمولي انجام ميدم اما هميشه كه قرار نيست اينطوري بمونه.

اما حالا هفت سال گذشته و داره دقيقا همون كار ها رو انجام ميده. رئيسش جرالد، حتي اشاره ايي هم به ترفيع نكرده بود. و خب، هر بار كه مكس ميخواست درباره اش با اون مرد كه هميشه خدا بهش تشر ميزد تا كارش رو درست انجام بده حرف بزنه، يه چيزي جلوش رو ميگرفت. نميدونست چي بود كه باعث ميشد نتونه با جرالد درباره اش حرف بزنه اما هر چي كه بود، حرف هاي مكس رو فقط توي ذهنش نگه ميداشت.

البته اون فقط داشت به خودش دروغ ميگفت. مكس كاملا متوجه بود كه چي جلوي راهش وايساده اما نميخواست بهش اعتراف كنه. اون ميترسيد. ميترسيد كه اگه حرفي درباره ارتقاء شغلي بزنه، رئيسش عصباني بشه و بيشتر از هميشه باهاش دعوا كنه. يا حتي بدتر: باعث اخراج شدنش بشه. خدا ميدونست كه چقدر دلش ميخواست يقه اون مرد رو بگيره و تا ميتونه به صورت مشت بزنه. با فرياد بهش بگه كه يه آدم پست و مريضه و بهتره بره به جهنم.

اما مكس داشت با كي شوخي ميكرد؟ اون حتي نميتونست وقتي يكي توي مترو شلوغ بهش ميخوره اعتراض كنه. حتي چند باري با اينكه تقصير خودش نبود اما اون بود كه عذرخواهي ميكرد. پس حتي فكر كردن به اينكه بخواد با جرالد رو در رو بشه هم ترسناك و احمقانه بود. چه برسه به انجام دادنش.

ولي اون مرد، شب ها با اين فانتزي ها به خواب ميرفت. به اين فكر ميكرد كه يه روز بالاخره حقشو از رئيس عوضي اش ميگيره، يا ميتونه بالاخره توي آزكورپ دفتر شخصي خودش رو داشته باشه، اينكه بعد از چند ماه، سوزي، زني كه توي بخش پنج مسئول آزمايشگاه بود، بالاخره ازش خوشش بياد و بتونن با هم قرار بذارن.

مكس تا حالا چند باري به استعفا دادن از شغلش فكر كرده بود ولي بعد متوجه ميشد كه نميتونه هيچ جايي بهتر از آزكورپ براي كار پيدا كنه. اون همين الانش هم توي يه آپارتمان چهل متري كثيف كه هر وقت طبقه بالاييش مخلوط كن رو روشن ميكرد برق خونه اش قطع ميشد زندگي ميكرد. وقتي با حقوقي كه از آزكورپ ميگرفت وضع زندگيش اين بود، پس اگه قرار بود از جاي ديگه حقوق بگيره مجبور بود توي خيابون زندگي كنه.

spider-man: home truthWhere stories live. Discover now