part 21🤍

1K 207 118
                                    


زمان برام نمیگذشت. تو اون اتاق لعنتی چه خبر بود.

بکهیون

با نوازش موهام بیدار شدم . عطر مردونه چان ریه هام رو نوازش کرد. زیر لب صداش کردم.
گونه ام رو بوسید.

- جانم ... من اینجام عزیزم.

چند بار پلک زدم تا بهتر دیدم. تو بیمارستان بودیم
یهو تنم داغ شد.

- چان... منو از اینجا ببر... منو از بیمارستان ببر ... من از اینجا متنفرم.

بلند شد و صورتمو نوازش کرد.

- آروم ... آروم عزیزم ... حالا که بهوش اومدی الان میریم ...

زنگ کنار تختو زد و یه پرستار اومد داخل. بی اختیار اشک میریختم.

پرستار فشارمو گرفت و سرم تو دستمو کنترل کرد
چان گفت:

- میتونیم بریم خونه ؟

- نه خیلی ضعیفه باید امشب بمونه.

با گریه و التماس گفتم.

- چان ...

چانیول

با وجود مخالفت پزشک بک ، اونو از بیمارستان مرخص کردم.

به خونه که رسیدیم با وجود اصرار بک بغلش کردم و تا اتاق خودم بردم.

گذاشتمش رو تخت و گفتم:

- دراز بکش تا از اتاقت لباس هاتو بیارم.

- چان حس میکنم بوی بیمارستان میدم ... میشه دوش بگیرم ؟

- آره ... چرا که نه .... بذار کمکت کنم.

- نه خودم میتونم.

بدون توجه به حرفش رفتم سمت حمام داخل اتاق خوابم و گفتم:

- وانو از آب داغ پر میکنم ... الان بهترین چیز برای تو وان آب داغه.

وانو پر از آب کردم و برگشتم تو اتاق.
بک روتخت نشسته بود و خیره به زمین بود

متوجه حضور من نشد
کنارش نشستمو پاشو نوازش کردم.

- خوبی ؟

برگشت سمتم و با لبخند غمگینی گفت:

- مرسی چان ... اگه نداشتمت نمیدونم باید چکار میکردم.

- اصلا حرفشم نزن ... بیا ... وان آماده است.

بلند شدم و کمک کردم بلند شه.

به سمت حمام رفتیم و اول بک وارد شد.

پشت سرش ایستادموکمک کردم لباساشو دراره خودش باکسرشو از پاش بیرون آورد.

به سمت وان رفتو آروم داخلش نشست.
به فرو رفتن بدن نحیفش داخل آب خیره بودم
به من نگاه کردو آروم گفت:

ContractOn viuen les histories. Descobreix ara