The End🤍

1K 209 66
                                    

دهنم باز شد چیزی بگم، اما به جای حرف اشکام راه افتاد. چان لبخند بی رمقی زد و گفت
- حالا تو بگو بک...
بدون اینکه بفهمم دارم چی میگم لب زدم
- دوستت دارم ...
حالا چان بود که شوکه نگاهم میکرد، خودمم نفهمیدم این حرف چطور از لبام خارج شد، چی شد که من اینو گفتم .
از قبل فوت مامان حسم به چان عوض شده بود
اما ... اما کی دوست داشتن شد ...
ضمیر ناخداگاهم اعتراف کرد هم پیش خودم و هم پیش چان.

چان چندبار پلک زد و بلاخره گفت
- بک ... بک ... تو مثل معجزه میمونی
محکم بغلم کردو سرشو تو گودی گردنم فرو کرد،تنمو نفس عمیق کشید، بعد چند دقیقه از هم جدا شدیمو گفت:
- همین امشب میریم اینچئون
- اینچئون؟
- آره ... میخوام قرار دادمونو تغییر بدم ... میخوام ازدواج کنیم .


چانیول

من دارم چکار میکنم؟ خودمم نمیدونم،اما به نظرم درست ترین کار دنیاست. بک دوباره خیره نگاهم کرد و لب زد
- ازدواج
بلند شدمو با خودم بلندش کردم
- آره
دستشو گرفتم تا همراه خودم ببرمش که بک گفت:
-نه ...چان
شوکه شدم . چی نه ؟ ازدواج نه ؟ اما اون همین الان اعتراف کرد دوستم داره !!
پس چرا نه ؟
- چرا نه بک؟
- تو الان مستی ... فردا پشیمون میشی
دوباره دستشو کشیدم که اینبار همراهم اومد و گفتم
- من مست نیستم ... اما اگه حس میکنی مستی ... میتونی فردا که هوشیار شدی ازدواجو کنسل کنی
- چان ... تو ... تو که جدی نمیگی ...
- من کاملا جدی ام
- چان از اینجا تا اینچئون 4 ساعت راهه
- نه فقط 45 دقیقست ... اونم با هلکوپتر شخصی من....

بکهیون

چان غیر قابل پیش بینی بود اما فکر نمیکردم در این حد
ازدواج ؟ اونم انقدر سریع ؟ چرا ... چرا صبر نمیکنه فردا ... اصلا نفهمیدم چطوری رسدیم اینچئون
کی و چطور رسیدیم اینجا
اینجایی که رو به روی هم قرار گرفتیم و چان با چشم های مغرورو جذابش خیره به منه،اصلا نمیفهمیدم اطرافم چه خبره، داره چی میشه
فقط به خودم اومدم و دیدم وقت امضای اخر منه و تموم شدن زندگی مجردی

چانیول


همه چی مثل خواب گذشت،بک به من بله گفت.
بک الان قانونا برای من بود.
تمام مدت تا اتاق هتل مشغول لب های هم بودیم
ساعت 4 صبح بود و همینطور که بک داشت دکمه های پیراهن منو باز میکرد در اتاق هتلو به سختی باز کردم
درو پشت سرمون بستمو به بک فرصت ندادم کمر شلوارشو باز کردمو باسنشو تو دستم گرفتم

بلندش کردم که سریع پاهاشو دور کمرم حلقه کرد
تکیه دادمش به در و زیپ شلوارمو باز کردم
شورتشو کنار زدمو تو یه حرکت واردش کردم
آه بلندی کشید و ناخوناشو تو کتفم فرو کرد
گردنشو بوسیدم و مک عمیقی به زیر گلوش زدم
حرکاتمو شروع کردم صدای کوبیده شدن بدن هامون
آه های بلند بک حرکت دستش تو موهام و فشار ناخوناش انگار دیوونه ترم می کرد،حرکت آخر رو زدم و تو همون حال موندیم

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: May 02 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

ContractWhere stories live. Discover now