Chapter 32

5.8K 883 373
                                    


-قسمت سی و دوم-

_ خب... اول نقش ها رو میگم، بعدش اتود میزنیم.
به دنبال حرفش نگاهش را بین بازیگرانی که انتخاب کرده بود، چرخاند و لبخندی روی لبانش نشاند.
سونگهوا، جمی، ادل و یوسانگ، به همراه چند مرد و زن دیگر که تا به حال آنها را ندیده بودم، دور یک میز بزرگ نشسته بودند و به سخنان ماریون گوش میسپردند، نمایشنامه خوانی‌مان قرار بود آخر همین هفته برگذار شود.

_ فکر کنم همتون میدونید که موسیو کیم نویسنده این نمایشنامه، قراره نقش فینیس بارنوم رو داشته باشن... من در حال حاضر نقش های اصلی رو انتخاب کردم و قراره یه فراخوان برای نقش های فرعی تر داشته باشیم.

با تکان دادن سرم کنارش ایستادم و به بازیگران خیره شدم، همه‌شان مناسب بودند و میدانستم ماریون بهترین نقش ها را برایشان انتخاب خواهد کرد.

_ ادل، تو نقش چریتی رو داری، همسر بارنوم و... اما... تو نقش جنی لیند رو داری، خواننده اپرا که قراره دل به عشق بارنوم بده...

دختر مو بلوند با ابروهای بالا رفته نگاهش را به من داد و چشمک بانمکی برایم زد، او را به تازگی دیده بودم، از انتخاب های ماریون بود، سرزنده، خوش صحبت و البته خوش صدا. تمام بازیگرها قرار بود در حین اجرا بخوانند و این برایم از مهمترین بخش های اجرا محسوب میشد.

_ جمی و سوفیا... شما دو قلوهای بند باز، سید و سیدنی هستین، جفتتون توی این رشته تجربه دارین و توی تست موفق بودین.

به دنبال حرفش، به سمت یوسانگ و سونگهوا بازگشت و لبخند عمیقی بر روی لبانش شکل گرفت.
_ و میرسیم به بخش مورد علاقم... کاراکترهای لاوندر و رز!

_خب؟
با صدای سونگهوا قدمی به سمتشان برداشت و با صدای آرامی گفت:

_ لاوندر پسر عجیب و پولداریه که تمام عمرش تنها بزرگ شده و کمی مشکل روانی داره، رز هم پسر زیبا و دلرباییه که به دلیل ذهنیت اشتباه مردم هیچوقت نمیتونه جلوی کسی اونطور که میخواد برقصه پس به سیرک بارنوم میاد تا بتونه یه طور دیگه خودش رو نشون بده... این دو نفر در طی داستان عاشق هم میشن... سونگهوا و یوسانگ.

لبخند در یک لحظه از روی لبان جفتشان پرید و هر دو با چشمهای درشت شده به یکدیگر چشم دوختند.
_ تعجب نکنید، این دوتا نقش رو به کس دیگه ای نمیدادم.

سونگهوا که انگار هنوز چنین چیزی را باور نکرده بود، تک خنده ای کرد و از روی صندلی اش برخاست.
_ ماریون باور کن الان وقت شوخی کردن با من نیست.

زن با نگاهی پر از اعتماد به نفس لبخند پررنگتری زد و ابروهایش را بالا انداخت:

_ تو در حالت عادی هم به اون شخصیت میخوری... با مخالفت کردنت فقط داری بیشتر منو از انتخابم راضی میکنی.

Along the Seine River | Vkook | Completed Where stories live. Discover now