Chapter 6

5.3K 1K 306
                                    

قسمت ششم
 
فیلتر سیگار را از پنجره خودرو به بیرون پرتاب کردم و سرم را به پشتی صندلی چرمش تکیه دادم.

_ هزار بار گفتم خیابون آشغالدونی تو نیست.

با چشمان بسته، پوزخندی بر روی لبانم نشاندم و چیزی نگفتم. هنوز هم به من دستور میداد. سه ماه بود همه چیزش را از من گرفته بود اما دست از فرمان دادن بر نمیداشت. عطرش تمام خودرو را احاطه کرده بود و میدانستم چیزی به انفجار سرم نمانده است. وقتی اینطور کنارم مینشست و نمیتوانستم او را در آغوشم بفشارم، احساس میکردم جانم را گرفته‌اند.

_ خسته‌ای؟ مگه تازه بیدار نشدی؟ ساعت ده و نیمه، خوابت میاد؟

کلافه و سر درگم، با چشمهای بسته اخمی کردم و پاسخ دادم.
_ میشه شیشصد تا سوالو پشت هم نپرسی؟

نیشخندی زد و پکی به سیگاری که در دست داشت، زد. با یک دست فرمان را چرخاند و آرنج دست دیگرش را که سیگار را بین انگشتانش داشت، روی لبه‌ پنجره گذاشت.

_ درسته، یادم نبود از پر حرفی هام خوشت‌ نمیاد.

پلکهایم را از هم باز کردم و به نیم‌رخش خیره شدم، از پر حرفی هایش خوشم‌ نمی آمد؟ پر حرفی هایش تمام حسرت این سه ماهم بود، چطور میتوانست چنین چیزی را بگوید؟
_ میشه بیخیال شی؟

_ باشه.
کمی مکث کرد و نفس عمیقی کشید، دود سیگارش را به ریه هایش رساند و باقی مانده اش را به بیرون فرستاد. ملودی گیتار آرامی فضای خودرو را گرفته بود که برایم آشنا به نظر میرسید. میدانستم از آهنگهاییست که بهترین دوستش برایش میفرستد، مرد نوازنده ای که زندگی جونگکوک را تغییر داده بود.

_ آهنگ ازراست؟
سرش را به تایید تکان داد و گفت:
_ کار آخرشه، این مدت به خاطر کتواک پاییزه­‌ش نتونسته آهنگ جدیدی بسازه.

بدون حرف نگاهم را از نیمرخش گرفتم، به همان اندازه که او از سونگهوا خوشش نمی آمد، من نیز از ازرا بیزار بودم. ما حتی در دوستانمان هم تفاهم نداشتیم.

_ آدری میگفت بهش گفتی به پیتزا حساسیت داری...نمیتونستی بگی پول نداری بخری، نه؟

جوابی برایش نداشتم، به معنای واقعی کلمه دهانم را بسته بود. وقتی توانی برای خرید غذای محبوبش را نداشتم، چه چیزی باید میگفتم؟

_ گفته بودی نزارم فست فود بخورن.

_ سعی میکنم باور کنم که دلیلت همین بوده.

باور نمیکرد. کور که نبود، چرا باید باور میکرد؟ آدری و آنیا بچه بودند اما او چه؟ میدانست چقدر در بی پولی دست و پا میزنم.
_ به مهمونی ماریون رفتی؟

Along the Seine River | Vkook | Completed Where stories live. Discover now