ᴘᴀʀᴛ ᴛᴡᴇɴᴛʏ ғᴏᴜʀ

478 110 323
                                    



تو ماشین نشسته بودن و حرفی نمیزدن... مقصدشون نامعلوم بود فقط از این خیابون، به خیابون دیگه‌ای میرفتن... نیم نگاهی به ژان که به بیرون نگاه میکرد، انداخت... با بوق متعددی که ماشین عقبی زد، نگاهش رو گرفت و به جلوش داد... کناری پارک کرد و سمت ژان برگشت
+ژان
-هوم
برگشت سمت ییبو
میخواست بپرسه برا اینکه ژان ببخشتش باید چیکار کنه... یا اینکه بپرسه چیکار باید بکنه تا بدرفتاریهاش جبران شن... چجوری ناراحتیهایی که برای ژان ایجاد کرده، از بین ببره... ولی بجاش پرسید
+میخوای پیش ژوانلو بمونی؟؟ ببرمت اونجا؟؟
سرش رو تکون داد
-آره... منتظرمه... میخوام برم پیشش
و بعد دوباره نگاهش رو به بیرون داد
به نیم رخ ژان نگاه کرد
+باشه
آروم گفت و دوباره شروع به رانندگی کرد... بعد چند لحظه، وقتی تو چراغ قرمز منتظر بودن، ژان ناگهانی دستش که روی دنده بود رو گرفت و فشارش داد... با تعجب به دستهاشون نگاه کرد و بعد نگاهش رو به ژان دوخت... با دیدن نگاه پر ترسش که به یه نقطه خیره بود، مسیر نگاهش رو دنبال کرد و با دیدن عکس مار بزرگی که روی ورودی گیم نت بود، سریع با دست ازادش صورت ژان رو طرف خودش برگردوند
+ژان... اون یه عکسه... نمیتونه بهت آسیبی بزنه... هیچ چیزی نمیتونه بهت اسیب بزنه... من اینجام ژان... نمیذارم چیزی بهت اسیب بزنه
-اون بهم اسیب میزنه... اون مار بازم بهم اسیب میزنه
+نه ژان نمیتونه
با دیدن چراغ که سبز شده بود به ناچار نگاهش رو از ژان گرفت و دوباره ماشین رو هدایت کرد و سعی کرد اولین جایی که پیدا کرد، ماشینش رو پارک کنه... ولی انگار زمین و زمان دست به دست هم داده بودن تا ییبو رو دیوونه کنن چون هیچ جایی وجود نداشت
+بیبی... اون فقط یه عکس بود... ژان؟؟؟
برگشت سمتش و وقتی ژان رو دید که لبش رو زیر دندونهاش میفشرد و صورتش خیس از اشک بود، دلش میخواست سرش رو بکوبه به فرمون
+ژان گریه نکن... من نمیذارم هیچی بهت اسیب بزنه... نمیذارم هیچکس بهت اسیب بزنه... گریه نکن لعنتی گریه نکن
دستی که اسیر دستهای ژان بود رو محکمتر گرفت و سعی کرد اینطوری ارومش کنه
+ژان ببخشید... متاسفم که اون روز نتونستم ازت محافظت کنم... متاسفم که اینقدر ضعیف بودم... من رو بخاطر ضعیف بودنم ببخش ژان... ببخشید که باعث شدم اون لعنتی اینقدر بترسونتت... ببخشید اون روز اینقدر دیر اومدم و باعث شدم دوباره ببینیش... اصلا متاسفم که اون روز جای تو تصمیم گرفتم و ترکت کردم و بخاطر همین، مجبور شدی برای برگردوندنم همچین کار خطرناکی بکنی... ببخشید زان... ییبوت رو ببخش
با دیدن جای خالی کنار خیابون، سریع ماشین رو همون سمت برد و پارکش کرد... سمت ژان برگشت، بلندش کرد و روی پای خودش نشوندش... دستش رو روی صورت ژان کشید
+من اینجام بیبی
هقی زد و به ییبو که اشکهاش رو پاک میکرد نگاه کرد
"چی میشه بدون اینکه بهت بگم و ازت بخوام، بغلم کنی ییبو؟؟ بهش نیاز دارم"
و بدون اینکه ثانیه‌ای از این فکرش بگذره، توی اغوش ییبو فرو رفته بود
+نمیذارم چیزی بهت اسیب بزنه... تو فقط همینجا بمون
و موهاش رو نوازش کرد
-نمیذاری چیزی بهم اسیب بزنه؟؟
آروم گفت
+نمیزارم
-حتی دو هق دولیش(حس میکنم الانه برم ت فیک و بدون توجه ب ترسم از مار دولیشو قیمه قیمش کنم...)
+حتی اون دولیش
دستهاش رو محکمتر دور گردن ییبو حلقه کرد
-نذار
+نمیذارم
محکمتر بغلش کرد و بعد اینکه صدای گریه هاش قطع شد، سر ژان رو از گردنش بیرون کشید و با لبخند بهش نگاه کرد
+بانی دماغو
ضربه ی نسبتا محکمی به بازوی ییبو زد
-کمتر این لقبها رو به من بچسبون
+تو بانی منی... بانی که کسی حق نداره اذیتش کنه چه برسه به اینکه بهش آسیب بزنه
سرش رو نزدیک برد و صورت خیسش رو بوسید
+منم دلم میخواد بهش بگم بانی دماغو
محکم بینیش رو کشید و فشار داد
+اعتراضی داری؟؟
-آره... ولی تو اهمیتی میدی؟؟
+نه بانی دماغوم
بینیش رو جمع کرد
-درد داشت
+قصدم این بود دردت بیارم
پوزخندی زد و با دیدن سرخ شدن ژان، صدای خندش ازاد شد(منفی فکر کنین)
-یاغیه منحرف
میخواست شروع به غر زدن کنه که لبهای ییبو به لبهاش چسبید و کام عمیقی ازش گرفت... عقب کشید و بوسه‌ای به چشمای ژان زد
+بیبی بانی... میتونی هرجور که میخوای بخاطر حرفها و کارهام ازم انتقام بگیری یا اینکه بهم اسیب بزنی... ولی حق نداری برای بد کردن حال من به خودت اسیبی بزنی یا گریه کنی
محکمتر ژان رو در اغوش کشید و سرش رو، روی شونش گذاشت
+حواست به خودت باشه ژان... چون اگه حتی یه زخم سطحی روی بدنت شکل بگیره، ازش ساده نمیگذرم
-فقط من حواسم باشه؟؟ تو نمیخوای مراقبم باشی؟؟؟
+من همیشه مراقبتم بیبی بانی
و بوسه‌ای به سرش زد... بعد چند لحظه که صدایی از ژان درنیومد، سرش رو عقب کشید تا ببینتش... با دیدن چشمهای بستش، لبخندی زد... روی صندلی گذاشتش و کمی صندلی رو خوابوند تا جان اذیت نشه... ماشین رو روشن کرد و مسیرش رو عوض کرد
+نمیبرمت پیش شیجیه‌ات بانی... فعلا میخوام پیش خودم زندانیت کنم(میرم گریه کنم)

𝚈𝙾𝚄𝚁 𝚃𝙰𝚂𝚃𝚈 𝙱𝙻𝙾𝙾𝙳(𝚂𝚎𝚊𝚜𝚘𝚗 2)Where stories live. Discover now