ᴘᴀʀᴛ ᴛʜɪʀᴛʏ sᴇᴠᴇɴ

466 120 271
                                    




+جبران؟؟
-بله بله
+پس یعنی قراره اینجوری از این قضیه بگذریم؟؟؟ که بعدا اگه باز پیش اومد بدونی که میتونی یه کاری کنی انگار هیچ اتفاقی نیفتاد
لبش رو اویزون کرد
-ییبو
+خیلی خب بیبی بانی... پاشو... زود اومدم که ببینم باید اون پسره رو بکشم یا همه چی بخیر گذشته... و مثل اینکه بخیر گذشته... ظاهرا
ژان رو از روی پاش بلند کرد و لپ تاپ رو برداشت
+شیطونی نکن... پشت دوربینم نیا... این پیری زیادی دیکش فعاله
"مثل تو"
به ییبو که لپ تاپش رو روی میز گذاشته بود و پاش رو روی پای دیگش گذاشته بود و یه اخم روی صورتش بود، نگاه کرد و بلند شد تا لباسش رو عوض کنه... با شنیدن صدای ییبو که داشت بحث میکرد، برگشت سمتش... همونجوری و فقط با باکسر نزدیک شد تا بتونه چهره ی اون پیرمرد رو ببینه که نگاهش به دست ییبو افتاد که بهش اشاره میکرد بره عقب... با چهره ی ناراضی عقب رفت... خم شد و لباسش که روی زمین بود، برداشت و توی کمد گذاشتش
تیشرتی که چند برابر هیکلش بود رو پوشید و اخیش ارومی گفت... و البته که تمام این مدت میتونست نگاه های ییبو روی خودش رو حس کنه
پیرمرد: جناب وانگ حواستون اینجاست؟؟
برگشت و به ییبو که حالا به لپ تاپ نگاه میکرد و میگفت "بله حواسم اینجاست" نگاه کرد و بعد، پوزخندی زد
"نمیخوای بهم اهمیت بدی؟؟؟ حتی نمیذاری کاری کنم از دلت دربیاد؟؟؟ خب باشه... منم به زور اینکار رو میکنم"
رفت جلو و مقابل ییبو ایستاد... وقتی نشست، باعث شد ییبو با خودش فکر کنه "فقط خدا میدونه اینبار قراره چیکار کنه"
و البته که طولی نکشید تا بفهمه چه فکری تو سر اون بانیه شیطونه... زیر میز بود و انگشتهاش رو از روی شلوار، روی دیک ییبو میکشید... دستش رو پایین برد تا بتونه متوقفش کنه
دست ییبو که انگشتهاش رو گرفته بود، لیسی زد... زیپ شلوارش رو باز کرد و سعی کرد دیکش رو بیرون بیاره
پیرمرد: از اونجایی که شرکت شما یه شرکت تازه کاره، بشدت به همکاری با ما نیاز داره
+درسته ولی نمیتونین ازمون بخواین نصف سودی که شرکت درمیاره به شما بدیم
و ضربه ی آرومی به پشت دست ژان زد که باعث شد بخنده
پیرمرد: ولی اگه همکاری نکنین ضرر میکنین
چشمهاش رو بست و باعث شد مرد فکر کنه عصبانی شده... خب اون از کجا میدونست یه بانیه شرور اون زیر داره زبونش رو، روی دیک ییبو میکشه و صدای ملچ و ملوچی از خودش درمیاره؟؟
سر عضو ییبو رو بوسید و کلش رو وارد دهنش کرد... شروع به عقب و جلو کردن سرش کرد و تونست تغییر سایز ییبو رو حس کنه
دستش رو لای موهاش برد و محکم کشیدش که باعث شد با خباثت ناله ی دیگه‌ای بکنه... با اینکه چهرش نشون نمیداد، ولی هیچ تمرکزی رو حرفهای مرد نداشت... بهرحال میتونست خودش رو کنترل کنه
با شنیدن صدای ناله ی اروم ژان، تکیه داد و خیلی نامحسوس به اون پایین نگاه کرد که چشمهاش گرد شد... نه... این دیگه خیلی زیادی بود... دستش رو عضوش نشسته بود و خودش رو لمس میکرد و همزمان سعی در ارضا کردن ییبو داشت
پیرمرد: جناب وانگ مثل اینکه امروز براتون صحبت کردن ممکن نیست
+درسته... بعدا باهاتون تماس میگیریم
و بدون اینکه منتظر جواب بمونه،قطع کرد... عقب رفت و ژان رو بلندش کرد... سمت تخت کشیدش و روش پرتش کرد
+راجب لمس کردن خودت چی گفته بودم؟؟
-نذاشتی جبران کنم
خندید
-منم تلافی کردم
پاهاش رو بالا برد و ضربه‌ای باسنش زد
+یه بانیه خوب حرف گوش میکنه وانگشیائو ژان
-این بانی گوش نکرد... اون بانیه بدیه پس تنبیهش کن
خندید
+با کمال میل
و همونطور که هر دو پای ژان رو چفت هم کرده بود، تا حدامکان بالا بردش و یک ضرب واردش شد
سرش رو عقب فرستاد و ناله ی بلندی کرد
بدون مکث ضربه میزد و با پوزخند به ژان نگاه میکرد
-ییبو... من اههه... من امروز باعث شد اممم باعث شدم که... که یه کارکن بهم پیشنهاد بده... بعد اههه... تو اینقدر... اروم ضربه... ضربه میزنی؟؟حتی امم حتی خودمو لمس کر... کردم(کرم از خوده درخته بای)
ایستاد و ناخواسته خندید... عضوش رو بیرون کشید و ناله ی معترض ژان خندش رو بیشتر کرد
+ژان... من از دست تو چیکار کنم؟
-فعلا فقط بکن همین
ضربه‌ای به رونش زد
+داگی
سریع کاری که ییبو خواست انجام داد
پشتش ایستاد و خودش رو به سوراخ ژان میمالید ولی داخلش نمیکرد
-ییبو
+هوم؟؟
-بازی نکن باهام
+خودت رو لمس نکن
-باشه
خودش رو عقب برد تا ییبو رو حس کنه
+هیچوقت
-قول... قول میدم
واردش شد و ضرباتش رو ارومتر از قبل، ولی عمیق و محکم کرد... هقی زد
-ییبو... فاک... سر اهههه سریعتر
+نوچ
شکم ژان رو گرفت و بلندش کرد... نشست و ژان رو هم روی عضوش نشوند... کمر ژان رو گرفت و شروع به بالا پایین کردن بدنش کرد و ژان هم سرش رو از پشت به سینش تکیه داده بود... با ضربه ی بعدی، ژان تقریبا جیغ زد و چنگی به بازوی ییبو زد
-لطفا
به جلو خمش کرد و شروع به ضربه زدن داخلش کرد... سریع و محکم... همونطوری که ژان میخواست
اشکهاش صورتش رو خیس کرده بودن... دلش میخواست سرش رو، روی بالش بزاره ولی ییبو نمیذاشت... تحمل این حجم از لذت واقعا سخت بود.... بدنش لرز شدیدی کرد و وقتی خواست کام شه چیزی مانعش شد
-فااااااک... ییبو... نکن
لیسی به گوشش زد و ضرباتش سریعتر شد
+چطوره بیبی بانی؟؟
-همم... خیلی عالی اهههه... ییب... بو
عضوش رو پمپ کرد و حرکاتش رو سریعتر و طولی نکشید که تنگ شدن ژان رو حس کرد که بعد از مدت کمی با جیغ بلندی کام شد
وقتی حس کرد نزدیکه بیرون کشید و تختشون رو کثیف تر از قبلش کرد... دستهاش رو از کمر ژان برداشت که محکم با صورت رفت تو تخت
-اههههه
خندید و کنارش دراز کشید و با بغل کردنش، سرش رو روی سینش گذاشت
-اگه قراره بعد لمس کردن خودم همچین چیزی نصیبم شه...
با ضربه‌ای که به باسنش خورد، خندید
-خب باشه... جرئت ندارم خودم رو لمس کنم... خوب شد؟؟
+هوم... و دفعه ی آخرت باشه چون دفعه ی بعد اینقدر راحت نمیگذرم
با یاداوری چیزی محکم به پیشونیش کوبید
+و فاک... من با قطع کردن روی اون پیرمرد، گور خودم رو کندم... اینبار ژوچنگ جدا موهام رو میکنه
بلند خندید
-میگم مقصر من بودم
+اون وقت موهای تو رو میکنه
-نه نمیکنه... فعلا سالم میذارتم تا داییش کنم
+اوه
-ولی من هنوز آماده نیستم ییبو
+امادگی نمیخواد که بانی... فقط کافیه بریزم ت...
-کار داری
+از این واقعیت متنفرم
خندید
-من درسهام رو انجام میدم و تو کار میکنی... عادلانس
+خب پس با زنگ زدن به ژوچنگ شروع میکنم
-بذار رو اسپیکر منم بشنوم
و بعد چند دقیقه، صدای بلند جیغ ژوچنگ بلند شد که میگفت "لعنت بهتون هورنیای فاکی... دو دقیقه جلوی خودتون رو میگرفتین که اون پیرمرد لب گور قانع شه با سود کم همراهیمون کنه کمر پر ابتون خشک نمیشد... من موکلم ولی صبح تا شب دارم بخاطر گنداتون حرص میخورم و مشاوره میدم و میرم گندکاریاتون رو جمع میکنم... حقوقم باید بیشتر شهه" تو خونشون پخش میشد
اره خب... به اون زندگی نرمالشون رسیده بودن

𝚈𝙾𝚄𝚁 𝚃𝙰𝚂𝚃𝚈 𝙱𝙻𝙾𝙾𝙳(𝚂𝚎𝚊𝚜𝚘𝚗 2)Where stories live. Discover now