47

302 56 39
                                    

chapter 47


°راوی°

رو به روی بیمارستان ایستاد و نفس عمیقی کشید.آره درسته زین نمی‌خواست ببینتش ولی این باعث میشد بخواد کوتاه بیاد و عقب نشینی کنه؟نه اصلا!

شاید نمیتونست با زین رابطه ی عاشقانه ای داشته باشه،ولی باید بهش توضیح میداد.باید میگفت که بین خودش و مایا چیزی نبوده.لحظه ای قلبش ندا داد"بهش اعتراف کن،بگو دوستش داری!"اما بلا فاصله صدای عقل و منطقش بلند شد"تو نمیتونی دوباره بشکنی!"

*فلش بک*
سال ها پیش وقتی یه نوجوون دبیرستانی بود،با یه پسر سال آخری تو یه پارتی تابستونه آشنا شد.مایکل آدامز.پسر جذابی که کاپیتان تیم فوتبال بود و تقریبا نصف دخترای مدرسه براش غش میکردن و خب لیام...یه جورایی ازش خوشش میومد.

تو اون پارتی وقتی لیام از سر و صدا کلافه شده بود و کنار استخر خونه ی دوستش،سم،ایستاده بود و از آبجو تو دستش می‌نوشید،مایکل هم بهش پیوست.از عشوه ها و اداهای دخترای تو پارتی خسته شده بود و اومده بود بیرون تا بادی به کله ش که به لطف مشروبی که خورده بود حسابی داغ شده بود،بخوره.

_هی پسر!

لیام بیچاره از صدای مایکل ترسید و سر جاش پرید و چون لبه استخر ایستاده بود،تعادلش رو از دست داد و داخل آب افتاد.مایکل "لعنتی"ای زیر لب گفت و با پرت کردن لیوان تو دستش به طرفی،به داخل استخر شیرجه زد.

اینطور نبود که لیام نتونه شنا کنه.ولی اون لحظه شوکه شده بود و دست و پاش رو گم کرده بود.بعد چند لحظه مایکل که دستاش رو دور کمر لیام انداخته بود،با یه حرکت خودشون رو به سطح آب رسوند.

با دیدن چهره متعجب و چشمای گرد شده لیام،ترسیده پرسید:خوبی؟

لیام به معنی واقعی کلمه شوکه شده بود.چطور میتونست باور کنه مایکل آدامز،کاپیتان تیم مدرسه ش،پسری که دخترا آرزوشونه یه نگاه بهشون بندازه و از همه مهمتر،پسری که خودش ازش خوشش میومد،الان وسط استخر بغلش کرده بود؟

با تکون خوردن دستی جلوی چشماش،چندبار پلک زد و به خودش اومد.

_فکرکنم اسمت...لیامه درسته؟

با لکنتی که بی هوا سراغش اومده بود گفت:تـ...تو...اسم...منـ...منو...از کجا میدونی؟

لبخند کجی زد و گفت:دوستات زیاد صدات میزنن و منم گوش هام خوب کار میکنن

لیام فقط سکوت کرد و به صورت مایکل خیره موند تا بتونه جزییات چهرش رو به ذهنش بسپره.اول از چشماش شروع کرد.رنگشون طیف خاصی از سبز بود و به نظرش نصف جذابیت صورتش بخاطر چشماش بود.

دماغ عقابی ای داشت که به صورتش میومد.و در آخر لب هاش.قبل از اینکه بتونه لب هاش رو تو ذهن خودش توصیف کنه صدای مایکل تو گوشش پخش شد.

Fall(Completed)Where stories live. Discover now