5

383 92 127
                                    

chapter 5

صدای بلند کوبیدن در از خواب بیدارم کرد.کدوم احمقی اینجوری داره در میزنه؟چه سردرد وحشتناکی داشتم.از رو کاناپه بلند شدم که درد تو بدنم پیچید.عالیه به خاطر اینکه رو تخت نخوابیدم بدن درد هم به مشکلاتم اضافه شد!

در خونه رو باز کردم و بدون اینکه ببینم کیه داد زدم:چه مرگته اینجوری در میزنی؟

لو:مرگم تویی که معلوم نیس چه غلطی میکنی جواب گوشیتو نمیدی!اون گوشی رو باید بکنم تو کونت تا بفهمی وقتی کسی 20بار زنگ میزنه باید جوابشو بدی!

+حتما سایلنت بوده نشنیدم.بیا تو داد نزن

اومدم کنار تا لویی بیاد داخل.اومد داخل و خودشو رو مبل پرت کرد.اول صبحی چه کاری داشته که اومده در خونم؟

+بنال ببینم چیکار داری برداشتی صبح اومدی در خونم

-چی؟صبح؟یه نگاه به ساعت بکن ببین تا ظهر تمرگیده بودی.

به ساعت رو دیوار نگاه کردم.شت ساعت 2ظهر بود؟اه لعنتی به خاطر مشروب تا الان خواب بودم.شرکتم نرفتم.

-باز سگ مست کردی که تا الان خواب بودی؟

همونطور که به طرف دستشویی میرفتم تا کارمو بکنم بیخیال گفتم آره

-دیشب چی شد که بی خبر رفتی؟تو کم پیش میاد مست کنی.اتفاقی افتاده؟

چیزی نگفتم.کارم که تموم شد اومدم بیرون.رفتم تو آشپزخونه تا دنبال یه قرص واسه سردرد افتضاحم بگردم.لویی پشت سرم اومد داخل.

-هی با توئم!

+بزار قهوه درست کنم میام بهت توضیح میدم.

-بنال دیگه!از دیشب مغزم ترکید انقد فکرکردم

مردتیکه فضول یکم تحمل نداشت.همونطور که برای دوتامون قهوه حاضر میکردم واسش توضیح دادم که چی شده.البته قسمتی که لیام رو بوسیدم نگفتم.میدونستم اگه بهش بگم کلی دستم میندازه و الان اصلا رو مود شوخی های لو نبودم.

-از اولشم بهت گفتم این پسره لاشیه!چطور تونست کون قلمبه تو رو بیخیال شه بره دنبال پوسی؟فاکر احمق!

+لو بس کن حوصله ندارم درموردش چیزی بشنوم.فقط یه لطفا بهش زنگ بزن کلیدای خونمو بیاره.دلم نمیخواد صداشو بشنوم.

-چییی؟!تو به من کلید خونتو ندادی ولی به اون لاشی دادی؟

انگشتامو رو شقیقه هام گذاشتم و محکم فشار دادم.مثل اینکه قرار بود امروز لویی دیوونم کنه!

Fall(Completed)Where stories live. Discover now