32

346 58 66
                                    

chapter 32

لیام موهاشو شسته بود و داشت با لبخند مغروری که از فکر جذاب شدنش نشأت گرفته بود،جلوی آینه موهاشو خشک میکرد.اگه بخوام صادق باشم واقعا جذاب تر شده بود.بلوند خیلی بهش میومد.

با ذوق نگاه آخر رو به بلیط های تو دستم انداختم و روی میزم گذاشتمشون.بلیط ها برای دو روز دیگه بودن و قرار ملاقات با کمپانی کپیتال رکوردز هم اول هفته بود.کمپانی دوم ریپابلیک رکوردز بود و دفترشون همینجا تو نیویورک بود.قرار ملاقاتم با این یکی هفته بعدش بود.

لیام گفته بود عصر سم بهش زنگ زده و خبرشو داده بود. اونم تصمیم گرفت که دوتا بلیط بگیره تا تنها نرم و همراهم باشه و نمیتونین تصور کنین چقدر خوشحالم که باهام میاد.اگه واقعا دوست پسرم بود میتونستم واسه این روحیه ساپورتیوش هرشب...ببند دهنتو زین!

اثرات رفیق لویی بودن تو ذهنم کاملا مشخصه!لیام سشوار رو خاموش کرد و به طرف من چرخید و گفت:بریم کلاب و امشب رو جشن بگیریم؟

لبخند بزرگی زدم و گفتم:موافقم بریم!امشب مهمون منی!

-اوه یه نفر اینجا ولخرج شده!

همونطور که بلند میشدم و به طرف کمدم میرفتم تا لباس انتخاب کنم،گفتم:بده میخوام تو خوشحالیم شریکت کنم؟

-نه عالیه!

پیراهن سفیدی که روش راه راه های مشکی افقی و بعضی قسمت ها عمودی داشت و با یه جین مشکی که روی یکی از زانو هاش زاپ داشت برداشتم.چند لحظه به لیام نگاه کردم و بعد تصمیم گرفتم برم داخل حمام عوض کنم.

دوباره صدای ذهن تو سرم پیچید که گفت آخه احمق جون شما باهم میخوابین بعد خجالت میکشی جلوش لباس عوض کنی؟
دهن کجی ای واسه ذهنم کردم و بی توجه بهش لباسامو عوض کردم.خب خجالت میکشیدم مخصوصا الان که میدونم حسم بهش چیه.

چند دقیقه بعد از حمام بیرون اومدم و دیدم لیام رو تختم نشسته و چیزی تو دستشه.نزدیک تر رفتم و دیدم دستبند فلزی مشکی ای که اون روز خریده بود دستشه.شت!اینو از کجا پیداش کرد؟

با حس حضور من سرشو بالا اورد و دستبند رو تو دستش تکون داد و با لبخند شیطونی گفت:کشو کنار تختت باز بود و دیدمش.اون روز یادم رفت از بین خریدا برش دارم

با یادآوری اون روز که ماما خونم بود و این دستبند رو دیده بود،حرصی گفتم:ولی من فکرمیکنم از عمد بین خریدای من گذاشتیش!پاکتش از دستم افتاد و ماما دیدش و نمیتونی تصور کنی چقدر خجالت کشیدم!همش تقصیره توئه!اصلا چرا خریدیش؟

Fall(Completed)Where stories live. Discover now