فصل دوم : part 1

257 49 75
                                    

گروگان فصل دوم

تصمیم سختی بود

Oops! Ang larawang ito ay hindi sumusunod sa aming mga alituntunin sa nilalaman. Upang magpatuloy sa pag-publish, subukan itong alisin o mag-upload ng bago.

تصمیم سختی بود...حتی بدتر از سوختن تو آتیش،آتیشی که خودش به پا کرده بود...سخت تر از جدا شدن از اون که چندینو چندین ساله زندگیشو مختل کرده بود.با این تصمیم لعنتی مسیر زندگیش تغییر میکردو باید از همه چیزایی که این همه تو ذهنش براشون برنامه ریزی کرده بود دست میکشید.
سرشو به دیوار پشت سرش کوبید....دیگه تا کجا باید این همه سختیو تحمل میکرد؟ تا کجا باید زندگی بدون اون لعنتی رو تحمل میکرد... همیشه از خودش میپرسید،راستی برای چی دیگه دنبالم نیومد؟ برای چی ولم کرد؟؟
زندگیش شده بود این دوتا سوال درد آورو سوالایی که شبیه هم بودن!
یعنی مرده بود؟..اون شخصی نبود که به همین سادگی دم به تله بده... اون هزارتا جون داشت اون اوه سهون بود...!!
از سرجاش بلند و از اتاقش خارج شد باید یک بار برای همیشه همه چیو تموم میکرد!

_هه همه چی خیلی وقته تموم شده

نیشخندی زدو از پله ها پایین اومد و با دیدن پدرش که رو مبل نشسته و روزنامه میخونه دهنشو کج کرد،بدون هیچ حرفی رو مبل پریدو پدرش با این حرکت هینی کشید و کمی رو مبل جابه جا شدو قهوه از فنجون توی دستش رو آستین لباسش ریخت

_هنوز نمیخوای این وحشی بازیاتو کنار بزاری نه؟

_نه

_چیه باز چرا افسار پاره کردی

_تصمیمو گرفتم جونگ

سرهنگ جونگ با شنیدن اسمش از دهن پسرش دندوناشو به هم سابید:

_دیگه نمیتونم این رفتاراتو تحمل کنم

_میتونی نکنی...میتونی منو زندگی تخمیمو به حال خودش بزاری....اینجوری مجبورم نیستی رفتارامو تحمل کنی

جونگ نیشخندی زدو روزنامشو رو مبل گذاشت:

_میدونی...من دوس دارم!

لوهان با بیحوصلگی دستاشو زیر بغلش زدو به مبل تکیه کرد و منتظر ادامه حرفش شد.

_بعضی وقتا با خودم میگم مدیون اون عوضی شدم که باعث شد تو به کل عوض بشی

_هه تو و اون عوضیو با هم به فاک میدم...خوبه؟

جونگ پوزخند زد:

🔞گروگان Hostage🔞Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon