با درد شدیدی که تو گردنش پیچید چشماشو باز کرد و وقتی وضعیتشو تحلیل کرد متوجه شد که رو زمین خوابش برده،دستشو رو گردنش گذاشتو ماساژ داد ،به دورور نگاهی انداخت همونطور که انتظارشو داشت سهون شب پیشش نیومده بود،منظور کای از اینکه میگفت اگه باهاش نره زنده نمیمونه چی بود؟کی اینقدر سهونو آشفته کرده بود؟دیگه مغزش قد نمیداد باید هرطور که شده سهونو میدید.
*☆*☆*
خواست وارد اتاق شه ولی یونگ جلوشو گرفت:
_برگرد تو اتاق
لوهان با عصبانیت دستشو کنار زد:
_من الان باید سهونو ببینم
_درحال حاظر اون نمیخواد تو رو ببینه
لوهان جوری که سهون بشنوه صداشو بالاتر برد:
_یعنی چی نمیخواد منو ببینه؟سهوناااا بیا بیرون میخوام باهات حرف بزنممم... برو کنااار
سهون رو صندلی لم داده بودو پاهاشو رو میز گذاشته بود و به سیگارش پوک میزد،با شنیدن صدای لوهان اخماش بیشتر از قبل تو هم رفت،نمیخواست ببینتش چون نمیدونست باید چه رفتاری باهاش داشته باشه!
لوهان دست از پا درازتر به سمت اتاق مشترکش با سهون برگشت،اون لعنتی با اینکه تو اتاق بودو صداشو میشنید ولی بازم ردش کرده بود._چه اتفاق لعنتی افتاده؟!
*☆*☆*
چانیول به بکهیون گوشه گیرش خیره شده بود.
_از وقتی بیدار شدی حتی یه کلمه هم حرف نزدی
_بیدار شدم؟هه چرا نمیگی از وقتی به هوش اومدی؟
_چته تو
_حق نداشتی درو روم قفل کنی!
_نمیتونم صدای بلندتو تحمل کنم
_به درک
_نمیفهمی میخواستم ازت محافظت کنم؟!
_حق نداشتی تنهایی تصمیم بگیری!
چانیول بلند شدو انگشت اشارشو به سمت بکهیون گرفت:
_تو هم حق نداری سر بزرگتر از خودت داد بزنی بچه!
YOU ARE READING
🔞گروگان Hostage🔞
Fanfictionسهون یکی از خطرناکترین رئیس باند مواد مخدر و چانیول همکارو مثل برادرش! اونا تو مسیری قدم برداشتن که دیگه راهی برای برگشت ندارن.... °°°°°°° _من یه پسر ۱۸ ساله تنها بودم... هیشکیو نداشتم،تنها کسایی که داشتم دردا و کینه هایی بود که بزرگ شدنو بزرگ شدن...