بعد پارک کردن موتور تو پارکینگ غذاهارو تو یه دستش گرفت و کلیدو از جیبش در آورد،ترجیح میداد از بیرون غذا بگیره تا اینکه دوباره طعم وحشتناک غذاهای بکهیونو بچشه، با یاد آوری آخرین غذاش که مجبور شده بود همشو تا ته بخوره صورتش تو هم رفت.درو باز کردو وارد خونه شد،براش عجیب بود که زلزله نیومده و وسایلای خونه سر جاشون هست
_هوووی بکهیوووون مطمعنی خونه هستی؟؟
بکهیون سرشو از آشپزخونه بیرون آورد
_اینجام
چانیول با دیدن بکهیون تو آشپزخونه فهمید که چه انتظار شومی پیش روشه،به سمت آشپزخونه رفت
_اینجا چیکار میکنی؟؟؟
_حوصلم سر رفته بود تصمیم گرفتم غذا درست کنم،اومم...می خوای یکم ازش بچشی؟
چانیول با چشمای گرد عقب رفت:
_اوووه نه...ممنون... از بیرون غذا گرفتم.... برا هردومون
_خب اونو نگه میداریم برا فردا
_نه نه خراب میشه
_بشه یا نشه اینو می خوریم
_نمی خوام خودت بخور...آفرین پسرم!
چانیول بعد اینکه موهای بکهیونو به هم ریخت سریع از آشپزخونه بیرون رفت.
_یااا وایسا ببینممم،یا غذای منو میخوری یا نمیزارم دوسپسرم باشی
چانیول داد زد:
_مهم نیستتتتت
_عهههه باشهههه
_دیگه حق نداری سمت من بیای فیل گوش دراز بیریخت
بکهیون به سمت اتاقش میرفت و همچنان در حال غر زدن بود و آخر حرفاشو داد میزد که چانیول بشنوه
_عوضی لعنتی از سرتم زیادههه،ازت متنفرم بو گندوی درازززززز
_ها؟
بکهیون جیغ خفه ای کشید
_چجوری مثل جن ظاهر میشی همیشه؟؟
_فقط از پله ها بالا اومدم اونقد درگیر فوش دادن به من بودی که نفهمیدی
_به هرحال ازت بدم میاد
_یکم آرومتر اونقد تند تند حرف میزنی نمیفهمم
_به درک
_بیا پیتزاتو بخور
_میخوام برم پیش لوهان
_سهون این چند روز سگ شده تضمین نمیکنم نکشتت
_لوهان هست
_اونکه جوجه تر از خودته
_تو خنگی نمیفهمی تو این چند ماه لوهان افسار سهونو دستش گرفته
_خبر مرگت آماده شو ببرمت این وقت شب
BINABASA MO ANG
🔞گروگان Hostage🔞
Fanfictionسهون یکی از خطرناکترین رئیس باند مواد مخدر و چانیول همکارو مثل برادرش! اونا تو مسیری قدم برداشتن که دیگه راهی برای برگشت ندارن.... °°°°°°° _من یه پسر ۱۸ ساله تنها بودم... هیشکیو نداشتم،تنها کسایی که داشتم دردا و کینه هایی بود که بزرگ شدنو بزرگ شدن...