part10²

150 48 52
                                    

"یک هفته بعد"

ذهنش درگیر بود پر از خشم،ناراحتی، ترس ، هفت روز از گمشدن لئو میگذشت و هیچ اثری از اون نبود، کل گود المینگ رو دنبالش گشته بودن ولی انگار زمین قورتش داده بود!

تو همون حال که به سمت دفتر مدیر برای اجازه استراحت کاری میرفت صدای داد و بیدادشون از بیرون به گوش رسید، یه نفر داشت با مدیر دعوا میکرد و خب از صداش قابل تشخیص بود که کی میتونه باشه!

_من پسرم رو میفرستم مدرسه! به اون اجازه میدم تو خوابگاه بمونه! که آخرش گم شه و هیچ اثری ازش باقی نمونه و باز با اینهمه ادعاتون میشه که بهترین مدریت رو دارید!!

مدیر: اقای پاول!! اجازه بدید!! لطفا آروم باشید-

وسط حرفش میپره و همونطور که سر پا ایستاده بود دستاش رو محکم میکوبه رو میز.

_واقعا توقع دارید آروم باشم؟؟؟؟!!! پسر من یک هفتست که گم شده!!! یک هفته!!!! و معلوم نیست چه بلایی سرش اومده!! حد اقل وقتی مانوئلا مدریت میکرد هیچ کدوم از دانش آموزها گم نمی شدن!!!!

مدیر: فقط فرزند شما نیست که گم شده!! دو نفرن ، ویولت ایوانس هم هیچ خبری ازشون نیست!! و از اونجایی که میدونم اونها تو رابطن پس این نشون میده که ممکنه با هم باشن، هر امکانی وجود داره!

  اینو که میشنوه با قدم های سریع به سمت دفتر میره و بعد که وارد  میشه ،صورت همشون به سمتش بر میگرده.

مکس برا چند لحظه سکوتی میکنه و بعد جدی رو به مدیر میگه.
مکس: اون هیچ وقت با لئو تو رابطه نبود!

همه متعجب و مشکوک نگاش میکنن که مکس ادامه میده.
مکس: ببنید شاید وقتش نباشه ولی هر چی باشه شما باید حقیقت رو بدونید، اونا تو رابطه نبودن همش دروغ بود!

مانوئلا و لئونل مشکوکتر به اون زل میزنن که لئونل میگه.
لئونل: یعنی میخوای بگی که این همه مدت لئو راجب رابطش دروغ میگفت؟

مانوئلا: این غیر ممکنه پسر من هیچ وقت دروغ نمیگه!
تام: حق با مکسِ خانم پاول

اینبار همه به سمت تام که تازه وارد دفتر شده بود برمیگردن که تام ادامه میده.

تام: لئو نمیخواست چیزی در این رابطه بدونید چون برای مدتی این قضیه اذیتش میکرد ولی..

سرش رو بالا میگره و جدی ادامه میده.

تام: حقیقت اینه که لئو گیِ و اون قضییه رفتنش به گی کلاب درست بود، اون با من رفته بود

برای مدتی خشکشون میزنه و هیچ ری اکشنی از خودشون نشون نمیدن که تام سریع ادامه میده.

تام: با من رفته بود ولی اون ویدیو و رابطه من با اون یه مشت بولشته و ما بقی حقیقت ندارن!
لئونل چشماش رو می بنده و خودش رو روی صندلی پرت میکنه و بعد با صدای نسبتا خسته و گیجی میگه.

ℕ𝐈𝐠𝐡𝐭 ℝ𝐚𝐢𝐧𝐛𝐨𝐰 -𝒱𝒾ℴ𝓁ℯ𝓉Where stories live. Discover now