part-6

177 68 20
                                    

اونها هم اون توئن!

هر سه با باز شدن در اتاق متعجب به سیرین خیره میشن و دنیلا شوکه میگه

دنیلا:ویت..وات؟؟
یو:اووههه ماییی گاااادد نگووو کهههه
از شدت ذوق از تخت بلند میشه و رو به روی سیرین می ایسته تا با ذوق بیشتر ادامه بده:

_هم اتاقی جدیدمون تویی؟اوه مای گادد!!

لی موهای طلاییشو کنار می زنه و با مهربونی رو به سیرین میگه:

_خوش اومدی..مطمئنم کنار ما بت خوش می گذره

دن همچنان سنگین به سیرین نگاه میندازه، نگاهاش طوری بود که انگار زیاد از این موضوع خوشش نیومده بود

دن منزجر نفسش رو بیرون میده و
بعد همنطور که چیپس می خورد روی تخت لم می ده تا اینبار نگاهش رو به پایین بندازه و با لحن سردی بگه

دنیلا:خوش اومدی

سیرین متوجه رفتار سرد دن با اون میشه اما سعی می کنه که سخت نگیره و از هر سه بابت خوش آمد گویی تشکر می کنه

با ورودش به اتاق ، مستقیما به سمت تختش میره و روی اون می شینه تا بعد چک کردن برنامه درسی رو به هم اتاقی های جدیدش بگه:

_بعد از سه زنگ چیکار می کنیم؟چرا تو برنامه چیزی نزده؟

یوکی:چون بعدش زنگ تفریحه و از ساعت 12تا3:30 ظهر هیچ درسی نداریم..چون ساعت استراحت و ناهاره

ابروهاشو به نشونه متوجه شدم بالا میده و بعد دفترشو از تو کیفش در میاره و شروع می کنه به تکلیف نوشتن

****
ساعت12
(سالن غذا خوری)

هر اکیپی روی میز جداگونه خودشون نشسته بودن البته افرادی که اکیپ نداشتن باز هم کنار هم جمع می شدن و غذا می خوردن..سیرین به خاطره اصرار زیاد یوکی همراهشون روی میز می شینه.

راحت نبود زیاد، از یه طرفی به خاطره اینکه همه چیز واسه اون خیلی جدید بود و از طرفی به خاطره نگاهای سنگین دن بود، که همچنان ناراضی به نظر میرسید و این یه حس بدی بش میداد

راحت نبود زیاد، از یه طرفی به خاطره اینکه همه چیز واسه اون خیلی جدید بود و از طرفی به خاطره نگاهای سنگین دن بود، که همچنان ناراضی به نظر میرسید و این یه حس بدی بش میداد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

یه نگاهیی به سینیِ رو به روش میندازه
یه سوپ برداشته بود با یه ساندویچ مرغ ،که خودش هم بهتر می دونست به خاطره کم خوراک بودنش قرار نیست  کامل بخوره

ℕ𝐈𝐠𝐡𝐭 ℝ𝐚𝐢𝐧𝐛𝐨𝐰 -𝒱𝒾ℴ𝓁ℯ𝓉Where stories live. Discover now