یوکی: منطقیه چون امروز هم پریود بود اعصاب نداشت

تو همون حال هیلی ناله ای میکنه که مارکو‌ آروم میگه.
مارکو: چی شده؟
هیلی: پام..فکر کنم پام صدمه دیده..
مارکو به پای هیلی که تقریبا سالم به نظر می رسید نگاه می کنه و بعد میگه.
مارکو: خیلی خب پس دساتو بنداز دور گردنم

هیلی هم از خدا خواسته دستاش رو دور گردن مارکو میندازه که مارکو اون رو از روی زمین بلند میکنه و از پله ها میره بالا..
از همون فاصله یوکی با اکراه نگاشون میکنه و میگه.

یوکی: سمیترین کاپل مدرسه
تو همون لحظه لئو خودش رو به دخترا میرسونه و در حالی که به خاطره سرعتش نفس نفس میزد رو به اونها میگه.

لئو: دنیل کجاست؟
لیلی: با آنا رفتن دستشویی ولی فکر کنم قبلش یه دعوای درست حسابی راه انداختن

لئو: همینطوره دنیل با هیلی و دوستاش دعوا کرده بود
،از بچه ها فهمیدم، و اینطور که فهمیدم مادرم الان خیلی عصبیه

سیرین با نگرانی به اون نگاه می کنه و میگه.
سیرین: یعنی میگی ممکنه اخراج بشه؟
لئو: نمی دونم...
یوکی: بی خیال، دنیل از همون کلاس اول تا الان داره دعوا می کنه و هئی اخطار میگیره ولی هیچ وقت اخراج نشده

لئو: این دفعه ممکنه! مامانم خیلی عصبیه..فکر نمی کنم خوب واسش تموم بشه.. الان هم باید دنیل رو پیدا کنم، کجا می تونه باشه؟
لیلی: عام خب، معمولا بعد از دعوا مستقیما میره تو اتاقمون..

**********
"اتاق"

دنیل روی تخت نشسته بود و کاغذی که تو دستش بود رو نگاه می کرد، در حالی که آنا چند ساعت واسه خودش ور می زد .

آنا: اصلا نمی تونم باور کنم چرا همچین کاری کردی،این کارت خیلی دیوونگی بود دن، مگه ما کجا داریم زندگی می کنیم، مگه ما-

وسط حرفش میپره و میگه.

دنیل: اگه تموم کردی می تونی فندکی که روی میز هست رو بم بدی؟
آنا: اوه ،بله البته،چرا که نه

تو همون حال که فندک رو بش میده ، ادامه حرفاش رو میزنه(توماری که دنیلا اصلا گوشش نمیداد)

آنا: درک می کنم خواستی حمایتم کنی و بابتش خیل ممنونم، ولی باید بدونی چه کاری تو چه موقعیتی می تونه-

وقتی می بینه که دنیل داره کاغذ تو دستش رو می سوزنه، حرفاش رو ادامه نمیده و سریع با یه جیغ کوتاه کاغذ رو از تو دست میگیره و پرت میکنه زمین و روی اون پا میذاره که آتیشش خاموش شه.

ℕ𝐈𝐠𝐡𝐭 ℝ𝐚𝐢𝐧𝐛𝐨𝐰 -𝒱𝒾ℴ𝓁ℯ𝓉Where stories live. Discover now