دستشو گذاشت رو دهنم.کف دستشو زبون زدم تا برش داره.نیشخندی زد و گفت:اوه گولدن بوی دوست داری دست ددی رو لیس بزنی؟
با چشمای گرد شده زل زدم بهش؟چی گفت الان؟با صدای جیغی گفتم:خفه شو منحرف جنسی!
متوجه شدم که چندنفر که بیدار بودن توجهشون به ما جلب شد.با خجالت سرمو تکون دادم تا بفهمن مشکلی نیس.
لیام با اخم نگاهم میکرد.
+چیه؟
با لحن جدی ای بهم گفت:تو الان بهم توهین کردی؟
+مقصرش خودتی!سعی نکن باهام لاس بزنی پین من تمایلی به تو ندارم!
-هی آروم تر برو پسر!من با تو لاس بزنم؟اون فقط یه شوخی بود!
+واقعا شوخیات مزخرفن!
لیام که واسه اولین بار کم اورده بود سعی کرد لحن منو تقلید کنه:واقعا شوخیات مزخرفن!
خندم گرفته بود.حرکتش واقعا بازه بود.لیام آروم خندید و منم نتونستم خندمو کنترل کنم.بین خندیدنم گفتم:واقعا...باحال بود,ولی من اونجوری...حرف نمیزنم...
-باور کن همینجوریه,یه لهجه خاصی داری تا حالا کسی رو ندیدم اینجوری حرف بزنه
+این الان یه جور تعریف بود؟
-آره مالیک,میتونی از خوشی غش کنی که ازت تعریف کردم
+واقعا چه مشکلی با اسمم داری؟
-هیچ مشکلی فقط عجیبه...
زل زد تو چشمام و ادامه داد:مثل...رنگ چشمات
خنده آرومی کردم و سرمو انداختم پایین.میگفت باهام لاس نمیزنه پس این حرفاش چه معنی ای میدن؟
●●●
ساعت تقریبا 11شب بود که به میامی رسیدیم.کل پرواز منو لیام باهم درباره موضوعات مختلف حرف زده بودیم و میشد گفت رابطمون بهتر شده بود.پسرا خوب خوابیده بودن و سرحال بودن ولی من و لیام خسته بودیم و خوابمون میومد.شان از قبل هماهنگ کرده بود و یه ون دنبالمون اومده بود.سوار شدیم و به طرف ویلا رفتیم.
20دقیقه بعد رسیدیم و پیاده شدیم.چمدونامون رو گرفتیم و پشت سر شان داخل ویلا رفتیم.نمای ویلا خیلی زیبا و شیک بود.دوبلکس بود و خیلی خوب دیزاین شده بود.رفتیم طبقه بالا تا شان اتاقامون رو نشونمون بده.
شان:اینجا 4تا اتاق خواب داره.دوتاش تخت دو نفره داره که واسه ما کاپلاس.شما دوتا سینگلا هم میتونین تو یه اتاق بمونین یا جدا باشین چون تو هر اتاق دوتا تخت تک نفره س
YOU ARE READING
Fall(Completed)
Fanfictionسقوط/fall +هی!دارم میوفتم!نمیخوای دستمو بگیری؟ -بیا پایین خواهش میکنم +بگو...بهم بگو اون جمله لعنتی رو... -بیا پایین باهم حرف میزنیم ازت خواهش میکنم +متاسفم واسه حرف زدن دیره... و سقوط... تنها چاره ی من برای فراموشی عشق بی حاصلم... . . . Highest rat...