part23

5.6K 1K 553
                                    

این پارت آهنگ داره حتما بهش گوش بدید چون با کلی وسواس انتخابش کردم:(
میتونید از چنل تلگرامم با آیدی [ @callmedeesse] دانلودش کنید.
__________

لبخند کمرنگی زدم و خیره به آسمون آبی وطنمون دستی به چشمهام کشیدم و با صدای آرومی به جونگکوک که کنارم ایستاده بود و در حال کشیدن چمدون ها بود گفتم:

_خیلی خوش گذشت!

جونگکوک خوش اخلاق تر از همیشه جوری که انگار این سفر روی اخلاقش تاثیر زیادی گذاشته باشه جواب داد:

_درسته. من حتی دوست نداشتم تموم شه.

دستی به چشم هام و خیره به چمدون کوچیکم که توی دست جونگکوک بود گفتم:

_کاش زودتر یه تاکسی بگیری... منم که نمیتونم کمکت کنم.

خیره به دست سمت راستم که از صبح به طرز افتضاحی گرفته بود لب زد:

_دستت بهتره؟

سری تکون دادم و دستم رو برای تاکسی تکون دادم و با اشاره ای به جونگکوک به سمتش راه افتادیم.
راننده تاکسی که چمدون های همراه جونگکوک رو دیده بود پیاده شد و به سمت ما راه افتاد تا کمک کنه.

با نشستن توی تاکسی نفس راحتی کشیدم و کمی به سمت جونگکوک چرخیدم تا نیمرخش رو ببینم.
باز هم گوش ها و گونه هاش بر اثر سرما قرمز بود و پوست سفیدش با رنگ سرخ گونه هاش تضاد زیبایی ساخته بود.

لبخند کوچیکی زدم و نزدیک گوش جونگکوک لب زدم:

_میای بریم ساختمون یا خسته ای؟

جونگکوک خمیازه ای بی صدا کشید و با تکیه دادن شقیقه اش به شقیقه من جواب داد:

_خسته ام اما میام اونجا تا برم خونه... مامان دلتنگه.

لبخند ذوق زده ای زدم و دستم رو به جیب کتش که دستهاش رو قایم کرده بود رسوندم و با گرفتن دستهاش از توی جیبش آرامش رو به بدنم برگردوندم.
میفهمیدم که راننده کمی از نزدیکی من و جونگکوک متعجبه اما نمیخواستم اهمیتی بدم.
چرا همیشه باید میترسیدم؟
من میخواستم قوی و شجاع بودن رو یاد بگیرم.

جونگکوک چشمهاش رو بست و با صدای آرومی زمزمه کرد:

_فکر کنم... دوستت دارم!

لبخندم پر رنگ تر شد اما جوابی ندادم.
مطمعن نبودم که باید چه جوابی بدم. جونگکوک رو دوست داشتم؟
اره قطعا داشتم اما از گفتنش خجالت زده بودم.

جونگکوک که انگار انتظار این سکوت رو نداشت چشمهاش رو باز کرد و کمی توی جاش تکون خورد اما جدا نشد ازم و پرسید:

_تو چی؟

خنده ای آرومی کردم و با محکم تر قفل کردن دستهامون لب زدم:

_تو... تو خیلی کیوتی!

جونگکوک نفس صدا داری کشید و در سکوت چشمهاش رو بست.
ناراحت و نا امیدش کرده بودم؟
چرا فقط بهش منم بهش نگفتم دوستش دارم تا چشمهای نا امیدش رو روی من نبنده؟
تقصیر من بود یا تقصیر این خاک نفرین شده که به محض اینکه برگشته بودیم باز هم دردسر ها دست به دست هم داده بودن تا من و جونگکوک رو از پا در بیارن.
من و‌ جونگکوک هنوز نتونسته بودیم برای دردسر جدیدی آماده بشیم...!

 We are not friends!Where stories live. Discover now