part21

5.8K 1K 281
                                    

بی حوصله کمی خودمو سمت یونگی که ساکت تر از همیشه به فیلم در حال پخش زل زده بود، نزدیک کردم و با صدای آرومی که سعی میکردم بقیه رو اذیت نکنه کنار گوشش گفتم:

_من واقعا خسته شدم. این فیلم زیادی کسل کننده اس.

یونگی متعجب به سمتم برگشت و با نزدیک‌ کردن سرش به من جواب داد:

_ولی من دوستش دارم. ببین دختر بعد از یه مدت طولانی داره...

نفس حبس شده امو‌ پر سر و صدا بیرون دادم و با لب های جلو اومده حرفشو قطع کردم:

_من دوست ندارم این فیلم رو؛ قرار بود من فیلم رو انتخاب کنم!

لبخند کوچیکی روی لبهای نازکش نقش بست و بدون اینکه نگاهم کنه بی اهمیت زمزمه کرد:

_تا اونجایی که یادمه گفته بودی انتخاب من، انتخاب تو هم هست.

با دیدن لبخندش، لبخند ناخودآگاهی روی لبهام نقش بست و بدون گرفتن رضایتش سرم رو روی شونه اش گذاشتم و جواب دادم:

_واقعاً؟ من اینو گفتم؟

یونگی لبخند زد و امید رو به تن مریضم برگردوند.
قبل از اینکه بتونم پذیرای جواب یونگی باشم، سرفه ای خشک و خونی گرم که روی لبهام جاری شد نفس رو توی سینه ام حبس کرد و باعث شد به سرعت سرمو از روی شونه ی یونگی بردارم.
مطمعن بودم که توی تاریکی فضای سینما یونگی نمیتونه خون سرخ رنگ روی لبهامو ببینه‌ اما صدای گرفته اش که توی گوش هام پخش شد متوجه شدم اشتباه میکردم:

_جیمین... حالت خوبه؟

به سرعت پشت دستمو روی لبهام کشیدم و‌ خون روی لبهامو پخش کردم تا کمتر دیده بشه.
میترسیدم. میترسیدم تنها روزی که کنار یونگی مثل یه دوست و همراه بودم نابود بشه و توی خاطراتم هیچ تصویری از یونگی نداشته باشم.

وقتی یونگی کمی جا به جا شد و با دستمال کوچیک و سفید رنگی کمی خون روی لبهامو تمیز کرد به اشک جمع شده ی توی چشمهام اجازه ی ریختن دادم.
برخلاف تصورم یونگی لبخند کوچیکی زد و با لحن امیدوارانه ای در حالی که یکی از دستهامو بین دستهاش میفشرد زمزمه کرد:

_تو باید حالت خوب بشه! وقتی خوب شدی با هم دوباره میایم اینجا و به سلیقه ی تو فیلم انتخاب میکنیم، باشه؟

اشک های مزاحمم حالا جسور تر از قبل روی گونه ام راه خودشونو پیدا کرده بودن، اما خنده ی آروم و دندون نمایی که روی لبهام نقش بست، تصویر پر تناقضی به وجود آورد و برخلاف یونگی که منتظر جوابی از من بود فقط سری به علامت مثبت تکون دادم.

یونگی اما همون دستمال خونی رو به گونه ام کشید تا رد اشک هارو ناپدید کنه و باعث بلند تر شدن صدای خنده ام شد.
قطعا یونگی کسی نبود که به تذکر های مرد کناریمون یا زوج دبیرستانی پشت سرمون اهمیت بده.
و من برخلاف همیشه از این موقعیت معذب و آزرده خاطر نبودم.

 We are not friends!Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt