اخم ريزي روي صورت توني شكل گرفته بود كه نميتونست از بين ببرتش. اون بالاخره وارد زمين بازي شد و در حالي كه اطراف رو چك ميكرد دنبال پيتر ميگشت.

روز سردي بود و اونها قبل از اينكه از خونه برن، لباس هاي گرم پوشيده بودن و توني ميدونست كه پيتر يه كاپشن قرمز رنگ داره. و پيدا كردن رنگ قرمز از بين بقيه رنگ ها زياد سخت به نظر نمي اومد.

همون لحظه بود كه با فرود اومدن دونه ريز و سردي روي بيني اش، توني متوجه شد كه بارش برف دوباره شروع شده. برف هاي قديمي زير پاي توني خرد ميشدن و رد پاهاي اون مرد اونجا جا ميموند.
پدر و مادر ها، به خاطر تاريك شدن هوا كم كم داشتن بچه هاشون رو صدا ميزدن تا به خونه برگردن و پارك داشت خلوت تر ميشد و صداي خنده و جيغ بچه ها كمتر.

توني به سمت سرسره ايي رفت كه بالاش، اتاقك صورتي رنگي نصب شده بود. اون مرد از چند پله اش بالا رفت و قبل از اينكه به بالا برسه پسر خونده اش رو صدا كرد.

اما جوابي نشنيد و وقتي داخل اتاقك رو ديد متوجه شد اونجا كاملا خاليه.

اون از پله هاي پلاستيكي و كوتاه پايين پريد و مشغول گشتن بقيه زمين بازي شد.

-پيتر زود باش! بايد برگرديم.

توني وقتي باز هم پيتر رو نديد، با كلافگي آهي كشيد و با انگشت چنگي به پشت موهاش زد. نبايد وقتي توي كارگاهش مشغول بود پيتر رو به پارك مي آورد. فقط بايد اصرار هاي پسر خونده اش و چشم هاي درشت و قهوه اييش رو ناديده ميگرفت و به كارش توي كارگاه ميرسيد.

اما اون مرد قبول كرده بود و با پسرش به اينجا اومده بودن. و به جاي اينكه حواسش به پيتر باشه داشت تكست هاي احمقانه اش رو چك ميكرد.

"آفرين توني! گل كاشتي!"

سوز سردي اومد و باعث شد توني ناخودآگاه لرزش كوتاهي بكنه. اون مرد قدم هاش رو سريع تر كرد و مشغول گشتن تمام قسمت هاي زمين بازي شد.
نفس هاي گرمش توي هوا ميچرخيدن و بخار داغي رو توي اون هواي برفي ايجاد ميكردن.

ناگهان حس نگراني عجيبي سراغش اومد. و توني از نگران شدن متنفر بود! اون هيچوقت خودش رو توي موقعيت هايي قرار نميداد كه بخواد مضطرب يا نگران بشه و از وقتي پيتر پيشش اومده بود تا حالا خيلي اين اتفاق افتاده بود.
شش بار، اگه ميخواست دقيق باشه. اون تك تكشون رو به خاطر سپرده بود و اين كمي براش عجيب بود چون توني معمولا به موقعيت هاي خطرناك اهميتي نميداد چه برسه به اينكه بخواد توي ذهنش ثبتشون كنه.

شايد به خاطر اين بود كه ناخودآگاه اش تصميم گرفته بود همه اون خاطرات بد رو ثبت كنه تا ديگه اتفاق مشابهي براي پسر خونده اش نيوفته.
يعني توني قطعا نميخواست پيتر دوباره اتفاقي به يه ليزر خيلي داغ و تيز كه بيشتر اوقات توي كارگاهش روشن بود نزديك بشه و تقريبا دستش رو قطع كنه يا لباس سنگين آهني اش روي پسر خونده اش بي افته.

spider-man: home truthWhere stories live. Discover now