جونگکوک پله ها رو متانت پشت سر میگذاشت و با رسیدن به پله‌ی آخر آهی کشید و به سمت تهیونگ چرخید تا ببینه حالا باید چیکار کنه.

- اول پدرت!
تهیونگ زمزمه کرد و جونگکوک با تکون دادن سرش از بین جمعیت که راه رو براش باز میکردن به طرف بالای مجلس قدم برداشت. پدرش روی صندلی سلطنتی‌ای نشسته بود، طوری به نظر میرسید که انگار پادشاهه و خیلی هم دور از ذهن نبود چون اون واقعا از طبقه‌ی برتر به حساب میومد.

جئون ها توی هر چیزی خاص بودن و این خاص ترشون میکرد که اکثرا آلفا بودن و اصالتشون زبون زد همه‌ی گرگینه ها بود.

- سلام پدر!
جونگکوک دستش رو از توی جیبش درآورد و توجه آلفای بزرگ بهش جلب شد. همین چند ساعت پیش بود که اون رو دیده بود و چیز جدیدی به جز استایل پسرش براش وجود نداشت.

- سلام جونگکوک! حالت چطوره؟
مبادی آداب سوالش رو پرسید و جونگکوک لبخندی زد که نشون میداد نسبتا حالش خوبه.

- کلمات.
تهیونگ زمزمه کرد و تعظیم کوچیکی رو به پدر جونگکوک کرد و مرد بهش لبخندی زد.

- حالم خوبه!
جونگکوک با حرص گفت و لبخند کوچیکی روی لب های تهیونگ نقش بست.

- پسر موردعلاقه‌ی جئون ها واقعا خوبه؟
عمه‌ی مهربونش با ذوق ازش سوال پرسید و باعث شد لبخند بزرگی روی لب هاش بشینه. توجه ها به سمتشون جلب شده بود و تقریبا همه ساکت بودن تا ببینن جونگکوک قراره چه جوابی بده.

- همه چیز عالیه!
دوباره بر خوب بودنش تاکید کرد و لبخندی روی لب عمه‌ش نشست.

- جفتت رو پیدا کردی؟
پدرش از قصد سوالی که همه درموردش کنجکاو بودن رو پرسید. اون آلفای پیر به خوبی میدونست که امکان نداره توی دو ساعت جفتش رو پیدا کرده باشه ولی باز هم پرسید تا پسر رو بیشتر تحت فشار قرار بده.

- نه!
جونگکوک رسا جواب داد و به سمت یکی از صندلی های سلطنتی و طلایی رنگی که با چوب مشکی رنگی تزئین شده بود قدم برداشت و نشست. میشد گفت اکثر امگا و بتا ها نفس عمیقی کشیدن. همه‌شون دلشون میخواست تا جفت اون گرگینه‌ی جوان و بی نقص باشن ولی زهی خیال باطل چون آلفا واقعا دست نیافتنی بود.

- فردا تموم امگا های آکادمی قراره جمع بشن، شاید بهتر باشه کوک عزیزمون رو به آکادمی بفرستی تا جفتش رو پیدا کنه!
عمه‌ی مهربونش در کسری از ثانیه جبهه‌ش رو عوض کرد و تهیونگ درست وقتی کنار صندلی بزرگ جونگکوک ایستاد تونست صدای سابیده شدن دندون هاش رو روی هم بشنوه.

- ایده‌ی خوبیه، شاید بتونه جفتش رو بین امگا ها پیدا کنه!‌
آلفای پیر خواهرش رو تایید کرد و زن لبخند بزرگی زد.

- جونگکوک فردا همه‌مون منتظرتیم!

- ولی من فردا کلی کار دارم.
خیلی سریع جواب داد که باعث اخم تهیونگ شد.

Acrasia || KookVWhere stories live. Discover now