پــارتــ_23

Start from the beginning
                                    

تهیونگ با گیجی نگاهم کرد.

+ این امکان نداره!

_متاسفم تهیونگ میدونم خیلی برات سخته برای منم کنار اومدن باهاش سخت بود.

یهو تهیونگ با حالته جدی به جلو خیره شد و با صدایی که میلرزید گفت:

+منو ببر پیشش!

_ته...

+لطفا، باید از زبونه خودش بشنوم.

دیگه حرفی نزدمو ماشینو روشن کردم و رفتیم سمته ایستگاه.

..........................................................

"تهیونگ"

با هیونگ وارد ایستگاه شدیم و رفتیم سمته اتاق بازجویی.

~رئیس: تهیونگ آزاد شدی؟

_میتونم وارد اتاق شم؟

~هنوز کارمون تموم نشده.

_خیلی طول نمیکشه.

~خیله خب میتونی بری.

وارد اتاق شدم و جو هیونگو دیدم که روی صندلی نشسته و سرشو بینه دستای دستبند زدش گرفته.
سرشو بالا آورد و با دیدنه من جا خورد.

+جو هیونگ: تهیونگ!

_چیزایی که شنیدم حقیقت داره؟

جو هیونگ سرشو انداخت پایین و گفت:

+واقعا متاسفم تهیونگ من نمیخواستم این کارو با تو و جیمین بکنم ولی مجبور شدم.

روی صندلی رو به روی جو هیونگ نشستمو گفتم:

_همه چیو از اولش بهم بگو!

جو هیونگ یکم جا به جا شد و شروع کرد به حرف زدن.

+چند روزی از شروع ماموریته جدید میگذشت و من تو ایستگاه مشغول کار بودم که یه پیامی به گوشیم اومد و توجهمو جلب کرد. تو اون پیام آدرسه یه مکان نوشته شده بود. اولش سعی کردم نادیده بگیرمش و با خودم گفتم حتما مزاحمه اما بعد یه مدت دوباره پیام اومد که « منتظرتم، حواست باشه که کسی از ملاقاتمون بو نبره»! کنجکاو شدم که این آدم کی میتونه باشه برای همین بعد از کارم رفتم به اون آدرسی که بهم داده بود. اون آدرس منو به قبرستونه ماشینا برد و من داشتم از اومدنم پشیمون میشدم که صدایی شنیدم.

×جین جو هیونگ!

برگشتم سمته صدا و شوکه شدم. من اصلا اون مردو نمیشناختم ولی اون اسممو میدونست و طولی نکشید که فهمیدم چیزایی بیشتر از اسمم میدونه.
اون عکسای زیادی از من و حتی مادربزرگم داشت و میدونست که آلزایمر داره. اون شروع کرد به تهدید کردنم و گفت اگه کاری رو که من میخوام انجام ندی میکشمت و اون وقت کسی نیست از مامان بزرگ بیچارت مراقبت کنه. من از مردن نمیترسیدم اما نگران مادربزرگم بودم و با اینکه برام از مردنم سخت تر بود مجبور شدم پیشنهادشو قبول کنم. از همه ی کارایی که تیم انجام میداد بهش خبر میدادم.
لو رفتنه شنود و دزدیدنه مدرک کار من بود.
وقتی که جنی دزدیده شد من بهش گفتم که نمیتونم ادامه بدم و تا این حدش ازم برنمیاد اما اون گفت وقتی پای کسایی که دوسشون داری وسط باشه همه کار میکنی. برای اینکه عذاب وجدانم کم تر شه تمامه سعیمو کردم که جنی رو پیدا کنم و وقتی جیمین رفت دنبالش به جونگ جین خبر ندادم به امید اینکه جیمین بتونه جنیو نجات بده و یا شاید جونگ جینو دستگیر کنه.

🌟 I Will Find You 🌟Where stories live. Discover now