Wings (l.s Mpreg) [persian tr...

By ff_translation

78K 11.3K 3.7K

[Completed] هری روی پله های یه مدرسه ی شناخته شده در دنیا رها شده بود و توسط مدیرش بزرگ شد. اون همه چیز و همه... More

توضیحات
Prologue
Harry
A Walk Through the Garden
Some of the Best and Some of the Worst
Beaten and Bruised, Black and Blue
Night Terrors and Gentle Touches
Three Days and Pancakes for Breakfast
They Seem to be Functioning On Three's
Lady and the Tramp Style
Nerves and Birthdays
Sweet Touches and Bad News
Happy Surprises
Birthdays
Year Two
Third Time is Not Always the Charm
New Starts and Answers
London Bound
Home and Forgiveness?
Not A Dream
Epilogue

Wine and Dine

3.1K 512 95
By ff_translation


وقتی هری برگشت لویی بهش نگاه کرد و یه لبخند پهن زد " سعی میکنی منو با غذا متاثر کنی ؟" لویی پوزخند زد .

هری نخودی خندید و سرشو تکون داد ، خوشحال بود از اینکه میدید لویی انقدری خوب بود که جک بگه .

اون سینی صبحونه رو روی تخت جلوی لویی گذاشت و کنارش نشست . اونا شروع کردن به خوردن غذا .

" لو ؟" لویی با غذای توی دهنش 'همم' کرد .
" بهم میگی چه اتفاقی افتاد ؟" هری آروم پرسید .

لبخند لویی افتاد و به طرز قابل رویتی خشک شد . شروع کردن به یاد آوردن چند تا از چیزای افتضاحی که اون پسرا باهاش کردن و چشماش پر از‌ اشک شد .

" آاام ..." اون گفت ، مطمئن نبود چه طور شروع کنه ‌. هری دست لویی رو توی دست خودش گرفت ، شستشو روی بند انگشتاش کشید تا بهش اطمینان بده .

لویی یه نفس عمیق کشید و دوباره شروع کرد .
" آاه .. اولش ، وقتی شروع کردم با تو قدم بزنم ، مشکلی نبود میدونی ؟ آره گه‌گاهی یه چشم‌غره یا نیشخند دریافت میکردم . میتونستم با اون کنار بیام ." لویی آروم گفت .

" بعد اون نگاه‌ها تبدیل به حرف شدن " اون ادامه داد . " حتی اون موقع ، آره ناراحتم میکرد ، ولی هنور میتونستم باهاش کنار بیام . من توی مدرسه‌ی قبلیم هم اسم خطاب میشدم . چیز‌ بزرگی نبود ."
لویی دستشو توی هوا تکون داد و یه نفس عمیق کشید و به داستان برگشت .

" بعد زدنا شروع شد ..." لویی گفت ، به سختی یه زمزمه حساب میشد . هری همین الانشم داشت عصبانی میشد .

" اونا اول سبک بودن ، هل دادن و خیلی وقت به وقت چند تا مشت ... ولی بدتر شد . بیشتر شد . مشت ها به لگد تبدیل شدن و لگدها به کتک‌زنی های کامل تبدیل شدن . "

لویی حالا داشت گریه میکرد ، صداش از هق‌هق میلرزید . هری سینی رو کنار زد و لویی رو توی آغوشش گرفت .

" تقریباً هرروز اتفاق میوفتادن . فهمیدم میتونم تحمل کنم چون همش ارزش اینو داشت که تو رو هر روز موقع قدم‌زدن هامون ببینم . " لویی فن‌فن کرد .

" چرا اونا بهت آسیب میزدن ؟ چرا بهم نگفتی ؟" هری بعد یه سکوت کوتاه پرسید .

" اونا انجامش میدادن چون تو با من حرف میزدی ،گمونم . خب تو واقعاً حرف نمیزدی اما ... اونا همش میگفتن من لیاقتشو نداشتم که بتونم با تو حرف بزنم . و اینکه یه ' فگ' لیاقت توجه تو رو نداره ." لویی توضیح داد

" من بهت نگفتم چون نمیخواستم تو دیگه با من قدم نزنی . فک کردم میتونستم تحملش کنم اگه میتونستم هر روز تو رو ببینم ." اون گریه کرد .

هری فشار دستاش دور لویی رو بیشتر کرد و گذاشت گریه کنه . اون به طرز وحشتناک زیادی احساس گناه میکرد که نفهمید چه اتفاقی داشت میوفتاد .

" من هیچوقت تو رو ترک نمیکنم لویی . " هری زمزمه کرد
" و لازم نیست درباره‌ی چیز دیگه‌ای نگران باشی . اون پسرا برای کارایی که با تو کردن اخراج شدن ."

" واقعاً ؟ " لویی با ناباوری پرسید و سرشو بالا آورد تا به هری نگاه کنه . هری لبخند زد و سرشو تکون داد . همون موقع در زده شد .

بالهای هری بلافاصله باز شدن و محافظتی دور لویی پیچیدن .

در باز شد و نایل و زین اومدن تو . لویی از بالای بالهای هری دزدکی نگاه کرد و از دستش کمک گرفت تا بتونه اونا رو از مسیر دیدش خارج کنه .

وقتی دید چه کسایی پشت در بودن صورتش با یه نیش باز روشن شد .

" نایل ! زین !" اون با خوشحالی داد زد .
" لویی ! " اونا هماهنگ داد زدن .

نایل با عجله سمت تخت دوید و پرید تا لویی رو بغل کنه ولی قبل از اینکه بتونه ، هری دستشو جلوش نگه داشت و نایل رو متوقف کرد و یه نگاه سخت‌گیرانه تحولیش داد .

" درسته . ببخشید " نایل با ترسویی گفت . و بعد از اینکه هری بالهاش رو تکون داد سرعتشو کم کرد تا لویی رو با ملایمت بغل کنه .

" خیلی خوشحالم بیداری ! حالت چطوره ؟ اوه خدای من، من خیلی متاسفم !" اون بلغور کرد .

لویی آروم خندید و بغلش کرد و بعد زین رو بغل کرد وقتی کنار نایل نشست .

" حالم خوبه . خیلی بهتر از قبلم . این مشخصه " اون نخودی خندید .
" شماها اینجا چیکار میکنین ؟ نمیخوام بی‌ادب یا چیزی به نظر بیام ها "

" ما هرروز اومدیم دیدنت تا ببینیم به هوش میای یا نه و ازت به خاطر اینکه درست و حسابی مراقبت نبودیم عذرخواهی کنیم " زین توضیح داد

" هر روز ؟" لویی پرسید . یه نگاه به هری کرد که فقط یه لبخند کوچیک زد و سرشو تکون داد .

" شماها لازم نیست برای چیزی عذرخواهی کنین . مطمئناً تقصیر شما نبود " اونا هردو شونه‌هاشونو بالا انداختن .

سه تای اونا درباره‌ی چرت و پرت مطلق حرف زدن تا وقتی که موضوع مدرسه به توجهشون اومد .

" تو به مدرسه برمیگردی نه ؟" نایل پرسید .
قلب لویی یه ضربان به حاطر سوالش پرید . اون تردید کرد ، ولی تصمیم گرفت با یه شونه بالا انداختن کوچیک جواب بده .

" تو چند روز بعد برمیگردی و منم بهت ملحق میشم " صدای عمیق هری گفت .

چشمای نایل و زین از شوک گشاد شدن ازونجایی که هیچوقت حرف زدی هری رو نشنیده بودن- تا اونجایی که اونا میدونستن هری یه میوت بود .

لویی با یه نگاه پرسش آمیز به هری نگاه کرد .

" تو با من میای ؟" لویی پرسید

هری سرشو تکون داد
" اگه بخای میتونم توی درسات کمکت کنم ؟"

" باشه پس " لویی جواب داد و یهویی احساس خیلی بهتری به برگشتن به مدرسه پیدا کرد . همین .

×Yamna×🏳️‍🌈

Continue Reading

You'll Also Like

23.7K 4.5K 17
فصل دوم " محدود به افتخار " هیچ‌کس انتظار نداشت عاشق هم بشند. وقتی جونگکوک به ازدواج الفایی مثل تهیونگ دراومد، همه مطمئن بودند گُرگ خون خالص تهیونگ ا...
184K 17.7K 26
استاکلوم سندروم ممکن میشه ..وقتی ..عاشق کسی بشی که گروگانت گرفته!
69.1K 8.1K 30
▪︎شکلات تلخ▪︎ رئیس جئون از دستیار دست و پاچلفتیش ناراضیه اما چی میشه که یه شب اون رو دوست پسر خودش معرفی کنه؟ _راستی این مردی که همراهته کیه جونگکوک...
9.1K 1.8K 7
اهمیتی نداشت که فردا مردم ، جنازش‌ رو روی ‌قبر‌ پیدا کنن و ‌بگن: " پسر بیچاره ... روی سنگ قبر شوهرش یخ زده . " - COMPLETED -