𝕄,𝕣 𝔽𝕠𝕩

By san_yas

4.7K 930 1K

𝑇𝑖𝑠 𝑖𝑠 𝑡ℎ𝑒 𝑙𝑖𝑓𝑒 𝑜𝑓 𝑡𝑒ℎ 𝑓𝑜𝑥... پیوندی از جنس تار های پوسیده، میونِ خانواده ای که در مرز متلا... More

First Part: Mountain Radio 1
First Part: Mountain Radio 2
First Part: Mountain Radio 3
First Part: Mountain Radio 4
First Part: Mountain Radio 5
First Part: Mountain Radio 6
First Part: Mountain Radio 7
First Part: Mountain Radio 8
First Part: Mountain Radio 9
First Part: Mountain Radio 10
Second part: lonely valley 1
Second Part: Lonely Valley 2
Second Part: Lonely Valley 3
Second Part: Lonely Valley 4
Second Part: Lonely Valley 5
Second Part: Lonely Valley 6
Second Part: Lonely Valley 7
Second Part: Lonely Valley 8
Second Part: Lonely Valley 9
Second Part: Lonely Valley 10
○Children Of The Fox○
Third Part: Cold Flame 1
Third Part: Cold Flame 2
Third Part: Cold Flame 3
Third Part: Cold Flame 4
Third Part: Cold Flame 5
Third Part: Cold Flame 7
Third Part: Cold Flame 8
Third Part: Cold Flame 9
Third Part: Cold Flame 10
Fourth Part: The Sun 1
Fourth Part: The Sun 2
Fourth Part: The Sun 3
Fourth Part: The Sun 4
Fourth Part: The Sun 5
Fourth Part: The Sun 6
Fourth Part: The Sun 7
Fourth Part: The Sun 8
Fourth Part: The Sun 9
Fourth Part: The Sun 10
Unsaid

Third Part: Cold Flame 6

81 17 15
By san_yas

Part6 |3|

○M.r Fox○

بی‌گناه بودیم و چوبه‌ی دار... قلّه‌ی سقوطمان شد!












_A point from the past_

_بهم... گوش بده...

عرق از سر و روی پیکر‌هاشون می‌چکید و زمین رو می‌شست از گناهِ بی‌گناهی!

بوی شدیدِ آهن مویِ دماغ رو می‌سوزوند از شدتِ تندی‌ش،
و سرخیِ مایعی که پای پیکری رو نقاشی کرده بود...

همه و همه تو آینه‌های لرزون و مردمک‌هایی که در چشمِ پسر دو دو می‌زد، ثانیه شماری از جنسِ وحشت و ترس تو دلش ایجاد کرده بود و ماهیچه‌ی تپنده‌ش رو به کوبش انداخته بود.

_به من... به من نگاه کن...

دست‌های آغشته‌ به خونِ پسر از بریدگیِ پشت ساعدِ یک دست و شکستگی دستِ دیگه‌ش، درد رو به اوج رسونده بود و سوزش اَمونش رو بریده بود.

اما همه چیز رنگِ بی‌اهمیتی می‌گرفت وقتی که پیکر تراشیده شده به سوراخِ عمیقِ گلوله‌‌ی مردی کنارِ جسدِ ‌بی‌جونی دراز کشیده بود.

_ ته... به من نگاه کن...

انگشت‌های تراش خورده به زیبایی و شاهکارِ خالقش، از وحشت به رعشه افتاده بود و گوش‌هایِ پاکش، سوت می‌کشید از اونچه که اتفاق افتاده بود.

_چیزی نیست ته... چیزی نیست...

چرا بود!
یک جسد بدستِ دست‌های بی‌گناهِ پسری آلوده به مرگ شده بود و یک نفر اینجا قاتل بود!...

به خاطر نداشت چطور، زمانی که طی یک بازرسی اتفاقی توسطِ پلیسِ تنهایی که توی جاده‌ی تاریک گیرشون انداخته بود، توقف کرده بودن و بخاطرِ خطایی که از راننده‌یِ هول کرده برای راه انداختنِ کامیون سر زده بود،
تفنگی تایر‌های جلو و جمجه‌ی راننده رو شکافته بود و مرد با پلیس درگیر شده بود...

اما مرد بخاطر داشت که بعد از فرو رفتن جسم فلزی و کوچکی که پای راستش رو سوراخ می‌کرد،
پیکرِ تیز و سریعِ پسری برای نجاتِ مرد، دست به تفنگِ جدا شده از کمر پلیس برده بود و همه چیز در صدایِ "بنگ" کر کننده‌ای برای بار چندم در اون شب، گوش‌هاشون رو سوراخ کرده و از بچه‌ای قاتل ساخته بود!...

_ته... به مسیح قسمت میدم... به من نگاه کن...

بالاخره مردمک‌ های لرزون و گشاد شده‌ی پسر از روی جسدِ بی‌حرکت، به روی چهره‌ی رنگ پریده‌ی مرد نشست.

_چیزی نیست عزیزم... چیزی نیست...

پلک‌هاش چندین بار بال زد تا نگاهش رنگِ دیگه‌ای گرفت و لب‌های از هم باز مونده‌ش، با وحشتِ بیشتری باز شد و قدم‌هاش فاصله رو طی کرد.

با زانو کنارِ مرد افتاد و دست‌های بی‌جون و خونینش رو که مثلِ قلبش می‌لرزید، به سمت پاها‌ی بی‌حرکت و خونینِ رنگِ مرد برد.

اما دست نزد،
کلمه‌ای نگفت،
و با چشم‌های گشاد شده و نفس هایی که بلند شنیده می‌شد، فکِ لرزونش رو بهم فشرد.

_ته... به چشم‌هام... به چشم‌هام نگاه کن...

آینه‌های پسر از خونِ بیرون زده‌ی پای مرد کنده شد و به نگاهِ عجیبش میخ شد.

_تو بی‌گناهی...

لرزشِ شدیدِ دست‌هاش و ساعتِ سرخِ سینه‌ش از حرکت وایساد.

_تو ‌بی‌گناهی ته... می‌شنوی چی می‌گم؟

مرد می‌دونست.
از ذهنِ خود تخریبگرِ پسر خبر داشت و در پیِ نجاتش، میونِ درد و خونی که از پایِ سّر شده از دردش نفسش رو می‌برید، تلاش می‌کرد!

_ته...

چرا رنگ و نگاهِ مرد بوی عجیبی می‌داد؟

_باید بهم قول بدی ته...

این اشک بود؟
چرا رنگِ خون و بویِ دود می‌داد؟
چرا انگار پوستِ سردش رو ذوب می‌کرد و ردِ سوختگی بجا می‌زاشت؟...

_ته بهم قول بده...

در نگاه اول انگار گریه نبود.
کی با چشم‌های گرد و بازی که میخِ نگاهی بود، اشک می‌ریخت و پلک نمی‌زد؟...

شاید پسری که از ترس "از دست دادن" خودش رو از ثانیه‌ای پلک زدن منع می‌کرد!

_درک می‌کنی... مگه نه؟

همه چیز غیر ممکن شده بود!
پای سوراخ شده به درد و دست‌ِ شکسته‌ و مجروحِ پسر...
کامیونِ پنچر شده و راننده‌ی مرده و پلیسِ جنازه‌ شده‌‌ای در شب...

و بی‌سیمِ روشنی که قبل از مردنِ صاحبش، یارانِ وفادارش رو صدا زده بود!

_ته وقت نداریم...

وقت چی بود؟
زمان کی بود؟
پسر جز چشم‌های مهربون و دردمند روبروش، کسی رو نمیشناخت....

پیشونیِ پسر شکافِ عمیقی برداشت و از جا بلند شد.

نگاهی به جاده‌ی خالی و ساکتِ شب انداخت و به سمت مرد برگشت،
دوباره زانو‌هاش زمین رو لمس کرد و روی پنجه‌ی پاش نشست.
دست‌های سرخ و آغشته به دردش رو به دور کمر مرد پیچید و به بالا کشید.

پلک‌هاش از هجوم زیاد درد بهم فشرده شد و دندون‌هاش روی هم سایید.

_ته!

بی‌توجه به فریادِ مرد، دست‌هاش رو عقب کشید و پشتش رو کرد.
از پشت دستش رو دراز کرد و کتف‌های مرد رو چنگ زد.

_کولِت می‌ک...

با هجومِ زیادِ خونی که از بردیگش به بیرون زده و آستینِ خیسش رو خیس تر کرد و سوزش استخونِ دستی که شکسته بود،
ساکت شد و با درد به نفس نفس افتاد.

قطره‌ی اشکی از روی درد، پلک‌ش رو خیس کرد و فریادِ دردمندش توی گلو خفه شد.

_ته بس کننن!

سرِ پایین افتاده‌ش به بالا چرخید و چشم‌های آتیش گرفته‌ی دِلش رو نشون داد.

عاجزانه و دردمند با اشک‌هایی که ریزششون تمومی نداشت، سرش رو خم کرد و گوشه‌ی لباس مرد رو به دندون گرفت.

_ته...

زمزمه‌ی دلخراشِ مرد، هق‌هقِ پسر رو بلند کرد و نگاهِ مرد رو از صورتِ سرخ و خیس‌ از درد و اشکش گرفت.

نفس گرفت و اخمی از درد به ابرو‌های خیس از عرقش داد.
وقتی نبود!

_باید بهم گوش کنی ته، از اینجا تا سئول زیاد فاصله‌ای نیست...

آینه‌های کشیده و تیزِ روبروش، دلِ نازک و شفافش رو به درد میاورد.

_ته باید بهم قولی بدی...

دستِ آغشته به خونِ پاش رو از جای زخمِ گلوله برداشت و لباسش رو از بین دندون‌های پسر آزاد کرد.

_نقاش کوچولوم...

اون لبخند می‌زد؟

_اون از دارِ دنیا، فقط من رو داره ته...

این حرف‌ها چی بود؟
رنگِ "خداحافظی" جملاتِ صادقانه‌ی مرد رو پوشونده بود و حالِ پسر خوب نبود.

_مراقبش باش...

باید کور می‌بود و تمنا و التماسِ نگاه‌های مرد رو نمی‌دید تا به گریه نمیوفتاد...

_قول می‌دی؟

سکوت اینجا جایز نبود!
اما روح آسیب دیده و ذهنِ خراش خورده‌ی پسر اجازه‌ی صحبت نمی‌داد...

دستِ گرم و سرخ شده‌ از خونِ مرد، از روی جای زخمش بلند شد و پشتِ مواجِ سیاه پسر نشست.

_قول میدی پسرِ هیونگ؟

این انصاف نبود...
پسر هیچ آمادگی‌ای برای جدا شدن از تنها تکیه گاهش نداشت...
انصافِ زندگی کجا رفته بود؟

اما با تمام سِیلی که از چشم‌هاش به راه افتاده بود و پوستِ کثیف شده و قرمزش رو شسته بود،
تند تند سر تکون داد و لب‌هاش رو بهم فشرد.

_خوبه...

زمزمه‌ی مرد از بین لبخندِ دندون‌نما و خونینش به گوش های پسر رسید و سرش به جلو کشیده شد.

پیشونیش رو به پیشونی‌ِ پسر تکیه داد و به چشم‌های خیس و تیره‌ش خیره شد.

کلامی رد و بدل نشد،
دهنی برای حرف باز نشد
و سکوت میزبان بود!

_برو...

پسر رو با فشار آرومی به عقب هل داد و اخمی از درد به پیشونی‌ِ رنگِ گچش داد.
خونِ زیادی به هدر رفته بود...

_زود باش ته... برو...

پاهای کشیده و لاغرش، به زور از جا بلند شد و از زمین فاصله گرفت،
نگاهش به نگاهِ مرد خیره بود.

صدایی از دور به گوش رسید و فریادِ مرد رو بلند تر کرد.

_ ته برووووو!

صدا صدای آژیرِ ماشین‌های پلیس بود...

پاهای بی‌حس و لرزونش، چند قدم برداشت و سرش هنوز هم به نگاهِ پیکری که جا می‌گذاشت زل زده بود.

_برووو...

نفس‌هاش وقتی به شمارش افتاد که قدم‌هاش سرعت گرفته بود و می‌دوید...
اما نگاهش رو ثانیه‌ای نمی‌گرفت.

نبضش توی سرش می‌زد و داغی شدیدِ دست‌هاش و یخ بندونِ قلبش، خلا بزرگی توی ذهنش درسته کرده بود.

زمانی چشم‌هاش رو گرفت که صدای آژیر ها نزدیکتر و بلند تر شد و سرعت دویدنش بیشتر!

ندید...
نه پاک کردنِ دسته‌ی تفنگی که با تیشرتِ مرد تمیز می‌شد،
نه اثرِ انگشت‌های خونینی که محو می‌شد،
و نه مردی که برای بارِ هزارم کوه می‌شد!...

End...



...................................

_فرستادنش بالای چوبه‌ی دار.

کی می‌گفت گفتنِ یکسری حرف ها راحت تر از انجام دادنشونه؟...
اینجا یک نفر بود که از بیان کردن و بهم فشردنِ کلماتی، ذهنش رو شکنجه می‌کرد و روحش رو می‌خورد تا جملاتِ فاسد شده دور ریخته بشن...

_به جرم کشتنِ پلیسی که هیچوقت به دست‌های اون نمرد... اعدامش کردن...

"کلمات" قابلِ لمس نبودن!
پس چرا زبری و تیزیِ حروفشون گلویِ گوینده و پرده‌ی گوش‌های شنونده رو می‌برید؟...

__به جرمِ خریدنِ گناهِ یک نفرِ دیگه... از زندگی محرومش کردن...

خبری از زهرِ همدمِ مرد نبود...
اما پسر هم حتی هوسِ دودِ بد بو و سرخیِ سوختن کاغذش رو کرده بود...

_از زندگی کردن با نقاش کوچولوی پنج ساله‌ش... محرومش کردن...

صدای مرد هنوز هم ردی از خراشیدگی و گرفتگی به تن داشت.

_فهمیدی؟...

سرِ پسر چرخید و نگاهِ براقش به نگاهِ مرد گره خورد.

_فهمیدی تقاصِ چی رو پس می‌دم؟...

نه نمی‌فهمید!
یک نفر اینجا خودش رو بخاطر گناهِ ناکرده سرزش می‌کرد و روحش رو محکوم...

این گناه بود!
عذاب دادنِ روح و ذهنی که در پیِ هیچ، نمک به زخمِ خودش می‌پاشید... این گناه بود...

حبابِ افکارِ مبهم و سوالات بی‌پاسخش ترکیده بود و همه چیز به روشنی روز بود‌.
هیونگش بی‌گناهِ گناهکاری بود که در عذابِ گذشته گیر افتاده بود...

فاصله‌ای بین پیکر‌های سرما زده و پوشیده در لباس‌های ضخیمشون نبود،
اما پسر بیشتر از هرموقعِ دیگه‌ای احساس دوری می‌کرد و فاصله رو بیشتر می‌دید...

از ساعتِ پیش به خاطر گریه‌های شدیدی که چشم‌هاش رو سرخ و پف کرده بود، حالا دیگه اشکی نداشت.

اما بغضِ نامرعی‌ش رو بلعید و بی‌حرف، دست‌های سردش رو به دورِ شونه‌های لاغرِ مرد حلقه کرد و صورتش رو به نفس‌های مرد نزدیک‌تر.

بی‌هدف قنچه‌های جمع شده‌ش رو به نزدیک ترین قسمتِ گردن مرد رسوند و بوسید و سرش رو به شونه‌ش تکیه داد.

_تو بی‌گناهی...

نگاهش رو به تکه‌ سنگ‌های ساکتی که تنها شنونده‌ی حرف هاشون بودن دوخت و نفسی به ریه فرستاد.

_بی‌گناهِ گناهکار...

قلبِ خاموش مردی که مدتها بود گرم نمی‌تپید،
حالا با نزدیکی نفس‌های محبوبش رنگِ سرخ گرفته بود و عشق پمپاژ می‌کرد.

_گناهکاری... چون خودت رو گناهکار می‌دونی...



..........‌......‌‌..................

متن چک نشده*

یادآوری و دژاووی گذشته‌ها،
زخم‌های جوش نخورده رو چرکین می‌کنه...

امیدوارم اینجا نیای روباهم
و این پارت رو نخونی،
من نمی‌خوام نمکی به زخمت پاشیده باشم...

اسمارتیز بهم بگید...
حالا راجبِ کوه چه نظری دارین؟

Continue Reading

You'll Also Like

28.2K 3.2K 19
「می‌خواستیم، می‌تونستیم، باید.」پایان یافته. ژانر : رومنس / دراما / کمدی / اسمات کاپل : اصلی ؛ تهکوک - فرعی ؛ هوپمین زندگی تهیونگ، خلبان معرکه‌ای که...
302K 47.8K 34
Ice Cream Shop مغازه بستنی فروشی ᯾᯾᯾ 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝒌𝒐𝒐𝒌𝒗 𝑺𝒊𝒅𝒆 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆 : 𝒚𝒐𝒐𝒏𝒎𝒊𝒏 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 : 𝒐𝒎𝒆𝒈𝒂𝒗𝒆𝒓𝒔 , 𝒓𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄...
702K 91.8K 50
( Completed ) «جایگزین» _ من مجبور بودم ...مجبور بودم اون خودکار لعنتی رو بین انگشتهام بگیرم و اون سند ازدواج رو امضا کنم ... من مجبور بودم که برای...
20.9K 2.7K 33
ɴᴇᴡ sᴛᴜᴅᴇɴᴛ [چی میشه اگه با ورود یه دانش آموز جدید به مدرسه یه اکیپ چند ساله از هم بپاشه؟] . . . Genre:school life-romance-sports-littile fake chat-c...