Where you belong[L.S]

By tomhaz

16.2K 3.3K 6.5K

They won't hurt you anymore As long as you can let them go. Mpreg Toxic relationships Written by @tomhaz More

Introduction
Cast
Prologue
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
*
12
13
14
15
16
17
18
About Characters
19
20
21
22
23
24
25
Cast 2
26
27
28
29
30

4

464 110 112
By tomhaz


لویی روی نیمکت های رختکن نشسته بود و بند استوک هاش و میبست.بچه های تیم فوتبال هرکدوم مشغول کاری بودن و خودشونو برای تمرین امروز اماده میکردن.این اولین تمرین سال جدید بود و لویی نمیتونست بیشتر از این هیجان زده باشه.
وقتی تقریبا همشون اماده شده بودن مربی سوتی زد و از بچه ها خواست همه نزدیک خودش جمع بشن،لویی نگاهیی به لوک تنها دوستش که فوتبال بازی میکرد انداخت و‌ لوک بهش لبخندی زد.
اونا باهم به سمت مربی دوییدن و وقتی که کاملا بهش نزدیک شده‌بودن لویی کسی که کنار مربی ایستاده بود رو دید،اون فرد لیام بود،دوست هری،و لویی امیدوار بود چیزی که فکر میکنه پیش نیومده باشه اون نمیخواست یکی از دوستای هری مدام اطرافش باشه،تا وقتی که مربی شروع به حرف زدن کرد و امیدش کاملا از بین رفت...

-خب همگی میدونید که امسال تمرین های ما سختتر میشه چون ما قراره از این به بعد با تیم های خارج از مدرسه بازی داشته باشیم و هممون میدونیم که اوناهم به اندازه ما برای فوتبال تلاش میکنن،

همه ی بچه ها با تکون دادن سرشون یا گفتن بله موافقتشون رو‌اعلام کردن،همه میدونستن که از الان فوتبال برای مدرسه جدی تر میشه

-و خب من هرسال قبل از شروع تمرینا یه جلسه برای افراد جدیدی که توی فوتبال استعداد دارن میزارم و خیلی از شما جزو افرادی هستین که از همین راه وارد تیم شدین...امسال فقط یک نفرو برای ورود به تیم انتخاب کردم،لیام پین.میخوام که همتون باهاش همکاری کنین و مثل یک‌ تیم باهم کار کنید،مفهومه؟

همه ی افراد تیم بله بلندی گفتن و بعد مربی با گفتن ده دور دور زمین بدویید از بچه ها دور شد،لویی به لیام نگاه کرد،اون پسر واقعا خوب بنظر میرسید و‌همیشه لبخند به لب داشت برعکس هری،هریی که بعد از اون‌ روز بجز اینکه همیشه از دور لویی رو‌نگاه کنه کار دیگه‌ انجام نمیده و این لویی رو‌کلافه کرده،شما نمیتونید کسیو ببوسید اون حرفارو بزنید و بعد جوری رفتار کنید که انگار اتفاقی نیوفتاده،و جدا از اون لویی زیر نگاه های هری معذبه اون‌احساس میکنه تحت نظر گرفته شده که خب این هم چیزی نیست که هرکسی بخواد.

اونا ده دور دور زمین رو دویدن و لویی احساس کرد دیگه جونی نداره،اون نسبت به بقیه افراد تیم ضعیف تره،همه اونا بدنی بزرگ و قوی دارن ولی خب لویی اینم میدونه که از همشون فرز تره،جوری که لویی میتونه هر موقعیتی رو‌تبدیل به موقعیت حساس برای گل زنی کنه از نظر همه یک استعداده اون همیشه میدونه داره چیکار میکنه و خب شاید کسی تاحالا اینو نگفته باشه ولی تیم فوتبال مدرسه لیبریتی بدون لویی خیلی ضعف داره.

بعد از کلی تمرین وقتی مربی تایم استراحت داد لویی خودش رو روی لوک پرت کرد و لوک با وجود خستگی زیاد با لبخند لویی رو از پهلو بلند کرد به سمت نیمکت های کنار زمین فوتبال برد،لویی وقتی روی نیمکت نشست با لبخند چشماشو بست و لوک به اینهمه لوس بودن لویی بلند خندید،لویی بین اونا از همه کوچیکتر بود و حتی هیکل کوچولو و ظریفش باعث میشد کوچیکتر از سن واقعیش هم بنظر بیاد،لویی عملا بیبی گروهشون بود وهمشون از بچگی نسبت به لویی خیلی حساس بودن و بیش از اندازه اون رو لوس میکردن،و خب اون پسر هم بیشتر وقتا از این موقعیت سواستفاده میکرد تا به خواسته هاش برسه ولی هیچکس به این موضوع اعتراضی نداشت،لویی بیشتر از اینها براشون عزیز بود.

-هی بیبی لو خیلی خسته شدی؟

-نمیتونی حدس بزنی لوک...کل تابستون رو استراحت کردم و الان حس‌میکنم بدنم خشک شده این افتضاحه.

-لویی ما هردفعه با بچه ها جمع میشدیم بهت میگفتم که اینکارت اصلا درست نیست ولی تو مثل همیشه گوش ندادی،

لوک داشت لویی رو سرزنش میکرد و لویی با ناخن هاش بازی میکرد و دراصل توجهی به حرفای لوک نداشت،تا وقتی که کسی حرفهای لوک رو قطع کرد،

-هی...لویی درسته؟

وقتی لویی سرش رو بالا گرفت با لیام مواجه شد،اون پسر اسمشو میدونست؟البته که میدونست،حتما هری به دوستاش گفته که کسی همیشه حتی وقتی پیش اوناست زیر نظرش داره لوییه.پسره ی عجیب غریب.

-درسته و‌توهم لیامی

لیام لبخندی دوستانه زد وسر تکون داد،بعد توجهش به لوک جلب شد،لویی دید که اون صورت دوستانه دیگه اونقدرهم دوستانه بنظر نمیرسه و انگار که لیام زیاد از لوک خوشش نمیاد،اونا باهم دست دادن و خودشون رو معرفی کردن،لوک بعد از اون به لویی گفت کار داره وجمعشون رو ترک کرد و به سمت مربی رفت،

-خب لویی،لوک دوست پسرته؟

لویی از این سوال به حدی تعجب کرد که بلند خندید،لوک و لویی؟واقعا این مثل یک جوک خنده داره،برگشت و به لیام نگاه کرد و دید اون با صورتی متعجب بهش نگاه میکنه،حتما الان فکر میکنه لویی دیوانس خب کی وقتی درمورد رابطش با کسی ازش سوال میپرسی انقدر بلند میخنده؟

-نه نه اصلا،منو لوک از بچگی باهم بزرگ شدیم و‌خب خیلی بهم نزدیکیم،

-اخه من دیدم که اون‌ تورو بغل کرد و...

-اوه من همیشه اونو مجبورمیکنم بعد از تمرین منو بغل کنه چون من واقعا خسته میشم و دیگه نمیتونم راه برم

لیامی چیزی زیر لب گفت که لویی درست متوجهش نشد ولی حس کرد که لیام چیزی درمورد هری و خوشحال نشدنش گفت ولی زیاد بهش اهمیت نداد،اگه لیام میخواست لویی حرفشو بشنوه بلندتر حرف میزد.
و بعد از چند دقیقه سوت مربی به صدا دراومد و همه دور اون‌جمع شدن و قرار شد که نیم ساعت اخر رو فوتبال بازی کنن،همه سرجای خودشون ایستاده بودن و منتظر بودن تا مربی با زدن سوت شروع بازی رو اعلام کنه،لویی نگاهی به لیام انداخت و لیام لبخندی بهش زد.
وقتی بازی تموم شد همه بچه ها خسته به سمت رختکن حرکت کردن،و لویی حس کرد کسی دستشو گرفت و وقتی برگشت لیامو دید،

-لویی تومعرکه بودی پسرباورم نمیشه انقدر توی فوتبال مهارت داری...

لویی از تعریف های لیام واقعا خوشحال شد خیلی وقت بود همچین تعریف هایی نمیشنید چون بازی لویی برای هم تیمی هاش عادی شده بود اونا همه میدونستن لویی عالیه و خب نیازی به گفتن هرباره اش نبود،

-مرسی لیام تو خودتم واقعا خوب بازی کردی،

-ولی فکر نمیکنم هیچکس به خوبی تو باشه لویی

لویی لبخندی زد و همراه لیام داخل رختکن رفتن،فضای رختکن از بخار حموم پر شده بود و اکثر بچه ها درحال پوشیدن لباس یا دوش گرفتن بودن.لویی با حوله دور کمرش از دوش خارج شد و سمت ایینه رفت تا موهاش رو خشک کنه،از توی ایینه لیام رو دید که با چشمهای گشاد شده نگاهش میکرد،

-لیام چیشده؟این چه قیافه اییه؟

-لویی چیکار میکنی؟چرا لخت اینجا وایسادی؟

لویی از این رفتار لیام تعجب کرد،همه توی رختکن لخت بودن و حتی لویی حوله هم دور کمر خودش بسته بود،این چیز عجیبی نبود،

-لیام چی میگی همه اینجا لختن پسر،نکنه مدرسه قبلیتون پسرا جلوی هم لخت نمیشدن؟

لویی با خنده گفت،ولی چهره لیام هنوز هم‌ توی شوک بود و‌انگار که از چیزی میترسید و‌مدام نگاهشو از لویی میگرفت

-خب نه میدونی من..نمیدونم لویی،فقط زودتر لباستو بپوش ممکنه سرما بخوری

لویی زیاد به رفتار عجیب لیام فکر نکرد و به خشک کردن موهاش ادامه داد.

•••
بعد از‌اون لویی کارهاشو کرد و از رختکن بیرون رفت،امروز لوک قول داده بود که لویی رو‌ میرسونه وخب لویی کنار ماشین لوک منتظر موند،نگاهی به اطراف انداخت و لیام رو دید که سمت ماشینی حرکت میکرد،میخواست صداش کنه و ازش خداحافظی کنه که لیام سریع سوار ماشین شد،لویی نگاهی به راننده کرد و زین رو دید که به لیام لبخند میزد،و بعد چیزی دید که نمیتونست باور کنه،لیام خم شد و شروع کرد به بوسیدن لب های زین،اونا باهم بودن؟؟این دیگه چی بود؟اونا داشتن همو‌ میبوسیدن،واو.
لویی سریع نگاهشو از اون دونفر برگردوند وباید اعتراف کنه که بنظرش اون دو نفر واقعا باهم خوب بنظر میرسیدن،وخب مثل اینکه لویی دیگه تنها کسی نیست که تو این مدرسه گیه.

-هی لویی به چی فکر میکنی؟

-لوک باورت نمیشه،زین و لیام داشتن همو‌میبوسیدن...

-اوه اون پسره لیام بهش میخوره که گی باشه توی رختکن خیلی از نگاه کردن به بقیه معذب بود

بعد از اینکه لویی و لوک سوار ماشین شدن لویی مدام درمورد چیزی که دیده صحبت میکرد و‌لوک به لحن هیجان زدش میخندید مثل ‌اینکه لویی از اینکه یک کاپل گی دیده بود خیلی خوشحال بود.و خب لوک بهش حق میداد،هیچکس بجز لویی توی مدرسشون گی نبود و‌حتی اگه بود کسی نمیدونست.و این شرایطو برای لویی سخت میکرد،شاید الان که زین‌و لیام به این مدرسه اومدن شرایط یکم تغییر کنه.

•••
صبح روز بعد لویی با صدای لیندی که بهش میگفت دیرش شده بیدار شد،لویی الان با استرس دور خودش میچرخید و دنبال وسایلش میگشت،تیشرت قرمزش رو از سرش رد کرد و شلوار جین های تقریبا گشادشو پاش کرد،امروز مجبور بود از ماشین استفاده کنه چون همین الانشم دیر رسیده بود پس سوییچ رو برداشت و سریع از در بیرون رفت،با اینکه گواهینامه نداشت ولی میدونست چجوری باید ماشین رو برونه،همه‌دوستاش بجز اون‌به سن قانونی رسیده بودن و بهش یاد دادن که چجوری رانندگی کنه،وقتی پشت ماشین نشست سریع راه افتاد و وقتی دستشو روی چشمهاش کشید فهمید که امروز لنزهاشو نزاشته و باید تمام مدت عینک بزنه،شرایط از این بهترم میشد؟
وقتی وارد مدرسه شد دوستاش رو دید که همه دور هم جمع شده بودن اینجور که معلوم بود زنگ اول تموم شده بود و لویی به کلاس نرسیده بود.وقتی متوجه لویی شدن همه بلند سلام کردن و به وضع افتضاح لویی خندیدن و لویی هم با‌ نشون دادن انگشت وسطش جواب همشون رو داد،اونجور که معلوم بود لویی امروز با مود خوبی از خواب بیدار نشده بود پس اشتون تصمیم گرفت باهاش حرف بزنه

-چیشده بیبی لو خیلی بی حوصله بنظر میرسی

-خب اگه‌ توام خواب میموندی وهمه کارهاتو در عرض پنج دقیقه انجام میدادی و با‌ وجود اینکه هیچی نخوردی و‌گشنه ای پشت ماشین میشستی تا به این مدرسه لعنت شده بیای و بدتر از همه متوجه میشدی امروز عینک فاکیتو زدی و لنزاتو یادت رفته مطمعن باش مثل من بی حوصله بنظر میرسیدی..

-اووو لویی کوچولوی بداخلاق،گشنته بیبی لووو؟الان از کافه تریا برات یچیزی میخرم

مایکل با کشیدن لپ های لویی گفت و به سمت کافه تریا رفت.
اشتون هم لویی رو بلند کرد و روی پای خودش نشوند ولویی مثل یک گربه بداخلاق خودشو به اشتون چسبوند و خمیازه ای کشید.

-لویی تو با عینک فوق العاده کیوت بنظر میای بنظر من چیزی برای ناراحتی وجود نداره

لوک گفت و نایل هم باهاش موافقت کرد،ولی لویی امکان نداشت که این رو قبول کنه،بعد مایکل با ساندویچ اماده ای برگشت و اون رو به لویی داد،لویی هم اون رو دست اشتون داد و ازش خواست که بهش ساندوچیشو بده چون به گفته خودش دستاش خیلی خسته بودن و نمیتونست تکونشون بده،همشون به این رفتارهای لویی عادت کرده بودن پس اشتون چیزی نگفت و کاری که لویی گفت رو انجام داد،هم زمان که لویی ساندویچشو میخورد و از توجه ای که از سمت اشتون نسبت به موهاش میگرفت لذت میبرد، بقیه درمورد پارتی اخر هفته صحبت میکردن و لوک وقتی دید لویی چیزی نمیگه تصمیم گرفت خودش ازش بپرسه،

-لو توام به مهمونی اخر هفته میای دیگه؟

لویی همونطور که چشمهاش بسته بود جواب داد،

-همم...باید فکرامو بکنم.

اشتون ساندویچشو ازش دور کرد و لویی به سمتش برگشت و اخم کرد

-هیی ساندوچیمو بدهه..

-نمیشه،باید به این مهمونی بیای،

-چه فایده ای داره وقتی نمیتونم الکل بخورم؟؟همیشه باید شماهارو نگاه کنم که با دخترا میرقصید و مستین و‌خودم باید بشینم گوشه مبل و سرگرم گوشیم باشم

-نه لویی قول میدم ایندفعه فرق میکنه،من خودم حواسم هست که زیاد الکل نخوری پس میتونی اینکارو بکنی و اینکه توام میتونی با پسرا برقصی..

-هیچکس تو این مدرسه لعنتی گی نیست

-بچه های دبیرستانای دیگه ام دعوتن میتونی شانستو امتحان کنی

-پوفف...باشهه میام،فقط الان بزارین استراحت کنم.

لویی روی پای اشتون تکونی خورد و بعد نگاه کسی رو روی خودش حس کرد وقتی به سمت راستش نگاه کرد هری رو دید،خب اون اصلا خوب بنظر نمیرسید،چشمهاش از خشم تیره شده بودن و‌جوری که فکشو روی هم فشار میداد اصلا طبیعی نبود،لویی فکر کرد چطور دندوناش از اونهمه فشار خورد نمیشن،وبعد به دستاش نگاه کرد اون دستاشو محکم مشت کرده بود و عملا بنظر میرسید فاصله ای تا کتک زدن هرکسی که نزدیک بشه نداره،لویی ناگهان احساس ترس کرد و از ضربان قلبش معلوم بود که اصلا از اون مدل نگاه هری راحت نیست،اون پسر واقعا چه مشکلی داشت؟چرا اینجوری نگاهش میکرد؟لویی الان واقعا ترسیده بود،و بعد دید که نگاه هری به دست اشتون دور کمرش افتاد و دستهاشو بیشتر مشت کرد،اون الان از نزدیکی اشتون و لویی انقدر عصبیه؟به چه دلیل؟حتما لویی داره اینارو تو ذهن خودش‌تصور میکنه،اونو هری ارتباطی باهم ندارن و این‌اصلا منطقی بنظر نمیرسه.

لویی دید که لیام و زین سعی در اروم‌کردن هری دارن و‌کاملا متوجه شدن که اون‌ خیلی عصبیه،بعد هری روش رو از لویی برگردوند و با ضرب از جاش بلند شد و از اونجا بیرون رفت،لویی کسی نبود که نسبت به بقیه ترس داشته باشه ولی هرکسی وقتی زیر اون‌ نگاه قرار میگرفت حتما میترسید،لویی از این مطمعنه.

وقتی هری رفت زنگ مدرسه به صدا دراومد،لویی الان ریاضی داشت پس بعد از برداشتن کتاب های ریاضی و خداحافظی از دوستاش به سمت کلاسش حرکت کرد،وقتی وارد کلاس شد هری رو نزدیک به صندلیی که لویی همیشه روی اون میشینه پیدا کرد،خب اون کاملا یادش رفته بود که کلاس ریاضیش با هری یکیه،به صورت هری نگاه کرد معلوم بود که هنوزم عصبیه،اون حتی بالارو نگاه نمیکرد تا لویی بتونه اون‌چشمهای سبزو ببینه،هوفی کشید و سرجاش نشست،چرا حال بد هری براش مهم بود؟
تمام طول کلاس لویی درگیر هری بود و مدام بهش نگاه میکرد،و خب هری توی این مدت کار خاصی نکرد اون عملا به درس توجهی نداشت و‌هنوزم اخماش توی هم بود و این باعث‌نگرانی لویی میشد ولی حتی خودشم نمیدونست چرا.وقتی که معلم جدید کلاس رو زودتر از تایم همیشگی رو تموم کرد لویی عینکش رو از چشماش برداشت تا یکم استراحت کنه و سرشو روی میز گذاشت،خیلی خسته بود و حس میکرد چندساله نخوابیده،کم کم چشمهاش گرم شد و خودشم نفهمید چطور به خواب رفت.

•••
کمی خودش رو جابه جا کرد تا حالت بهتری پیدا کنه،تمام بدنش درد میکرد،نمیخواست چشمهاشو باز کنه و قبول کنه که باید بیدار شه ولی با احساس اینکه کسی نگاهش میکنه چشمهاشو باز کرد و به اطرافش نگاه کرد،کلاس خالی بود و فقط یک نفر اونجا حضور داشت کسی که با نگاهش لویی رو زیر نظر گرفته بود،هری،لویی چندبار پلک زد تا تصویر روبه روش واضح تر شه و درکمال تعجب،هری هنوز هم اونجا بو.دست به سینه به دیوار تکیه داده بود و لویی رو نگاه میکرد،لویی اب دهانش رو قورت داد و دستی روی صورتش کشید و دقیقا وقتی که قصد داشت درمورد این رفتار هری ازش سوال کنه هری خودش شروع به حرف زدن کرد،

-خوب خوابیدی لویی؟

لویی گیج نگاهی به هری انداخت،و بعد سرشو تکون داد،الان واقعا هری میخواست بدونه که اون خوب خوابیده یا نه؟هری در جواب"خوبه" ارومی گفت وجلوتر اومد تا وقتی که لویی مجبور شد سرش رو بالاتر بگیره تا دید بهتری به هری داشته باشه،چشمهای هری هنوز عصبی بنظر میرسیدن ولی نه اندازه قبل،اون چشمهای سبز الان جوری به چشمهای ابی لویی نگاه میکردن که انگار میخواستن که به وجود لویی نفوذ کنن،بعد هری دستش رو بالا اورد و روی موهای لویی گذاشت،لویی انتظار هرچیزی رو بجز این داشت،محض رضای خدا هری الان داشت موهاش رو ناز میکرد،این دیگه چی بود؟
بعد از چند ثانیه هری دوباره به حرف اومد،

-لویی لویی تو حتی نمیدونی باهام چیکار میکنی بیبی،چرا میزاری لمست کنن؟چرا؟

لویی از حرفای هری سردرنمیورد یعنی چی که لویی میزاره لمسش کنن اون چی میگه؟

-چرا چهرت جوریه که انگار از هیچی خبر نداری،نگو که یادت رفته زنگ اول تو بغل اون پسره نشسته بودی و اون موهات رو نوازش میکرد،انقدر زود یادت میره؟هان؟

لحن هری جوری بود که انگار داره لویی رو مسخره میکنه و میخواد به لویی ثابت کنه که اون کسیه که رفتار درستی نداره و میزاره هرکسی لمسش کنه، در صورتی که از نظر لویی هیچکدوم اینا حتی به هری مربوط نمیشه،که باعث شد لویی به شدت عصبی شه حالا این لویی بود که با چشمهای خشمگین به هری نگاه میکرد

-اون‌ پسره دوست نه ساله منه و من هرجور که بخوام باهاش رفتار میکنم،اصلا نمیدونم کجای این مسعله به تو‌مربوط میشه؟

هری تک خنده ای کرد که به هرچیزی شباهت داشت جز خنده،بعد روی پاهاش قرار گرفت جوری که الان هم قد با لوییه نشسته بود و مستقیم به چشم های لویی نگاه میکرد،اروم دستاشو روی رون های لویی گذاشت و‌کمی بهشون فشار وارد کرد،و لویی دقیقا همون چیزی رو توی شکمش احساس کرد که نباید،چرا لمس هری انقدر براش دوست داشتنی بود؟

-لوییه ساده من همچیز درمورد تو به من مربوط میشه،همچیز.نکته دیگه درمورد تو اینه که دوست یا نه،هیچکس بجز من حق نداره انقدر به تو نزدیک شه،ولی خب تو تقصیری نداری،نمیدونستی...

-الان که میدونمم چیزی تغییر نمیکنه،تو فکر کردی کی هستی؟از کی من شدم لویی تو؟

هری یکی از دستهاشو بالا برد و چونه لویی رو‌محکم نگه داشت،چشمهاش الان تیره تر شده بودن و انگار که صبرش رو در برابر لویی از دست داده بود،چهره هری در حدی عصبی بود که لویی میترسید که هری همون لحظه یه گلوله تو مغزش خالی کنه،دستشو اروم روی دست هری گذاشت تا هری چونشو ول کنه ولی هری چونشو محکمتر گرفت و صورت لویی از درد توی هم فرو رفت

-لویی چیزی که الان بهت میگمو با دقت گوش کن و سعی کن همیشه به یاد داشته باشیش،هیچوقتی نمیرسه که من بهت آسیب بزنم،هیچوقت،ولی از همین الان تا لحظه ای که زندم میتونم بهت قول بدم هرکسی که بیش از حد بهت نزدیک بشه چیز خوبی درانتظارش نیست،اگه باور نمیکنی میتونی امتحانش کنی.

لویی از درد چونش و ترسی که نسبت به هری احساس میکرد بغض کرد،اولین بار بود کسی اینطوری باهاش رفتار میکرد و اون الان فقط میخواست از این کلاس بره،چرا لوک یا بقیه نمیومدن دنبالش؟تند تند سرش رو‌تکون داد و وقتی هری لرزش لبهاشو دید سریع دستش رو پایین اورد،لعنتی فرستاد و از جاش بلند شد،اون‌همین الان بخاطر کنترل نکردن خشمش باعث گریه لوییش شده بود،امروز روز بدشانسیش بود یا چی؟

-لویی بیب من واقعا متاسفم که اونجوری رفتار کردم،منو ببخش واقعا یه لحظه عصبی شدم و نفهمیدم...

-برام مهم نیست فقط دیگه سمت من نیا،تو دیوانه ای

لویی از جاش بلند شد سریع وسایلشو برداشت و خواست از کلاس بیرون بره که دستش توسط هری گرفته شد ولی نه‌اونقدر محکم که اسیب ببینه،

-اینکه من اطرافت باشم یا نه این موضوع که کسی حق زیاد نزدیک شدن بهت رو نداره تغییر نمیده من سر حرفم هستم لویی.

لویی با شدت دستش رو از دست هری بیرون کشید و تقریبا راه کلاس تا ماشینش رو دویید،این چه شانسی بود که لویی داشت،هیچی تو زندگیش درست نبود و حالا کسی که تقریبا ازش خوشش اومده بود تهدیدش کرده که به اطرافیانش صدمه میزنه اگه اونا به لویی خیلی نزدیک شن،و خب لویی نمیدونست این رفتار های هری رو چطور تعبیر کنه،یعنی هری دوستش داشت؟اگه براش مهم نبود که اینطوری رفتار نمیکرد،پس چرا اگه لویی براش اهمیت داشت نزدیک لویی نمیشد تا یه رابطه رو شروع کنن،این دیگه چه جور رفتاریه؟

بقیه روز رو به هری و حرفاش فکر کرد و خب نمیتونست چیزی از رفتارش بفهمه،سعی کرد خودش رو با درس مشغول کنه و اونشب تا زمانی که از خواب بیهوش بشه درس خوند.
فقط کاش اون زمان میدونست چه چیزایی در انتظارش قرار داره شاید همچیز جور دیگه ای میشد.

•••
خب بچه ها درمورد رفتار هری یه توضیحی بدم اونم اینکه الان باخودتون میگین چرا رفتارش اینجوریه و مگه چندسالشه که همچین تهدیدی میکنه،خب باید بگم هری یک فرد عادی نیست شما باید تا الان فهمیده باشین،مگرنه چه دلیلی داره هری هرچندسال یبار از دانکستر بره؟خب دلیل اینارو قراره بعدا بفهمین فقط همینکه الان با خودتون فکر نکنین همچی خیلی درمورد هری غیرمنطقی بنظر میاد خوبه برای همین براتون‌توضیح دادم.
درمورد رفتار لویی،لویی سنش از همه شخصیتا کمتره وخب مشخصا نسبت به بقیه رفتاره بچگانه تری داره و این سوالی که الان از خودش پرسید که یعنی هری منو دوست داره؟نشون دهنده سادگیه بیش از حدشه اون هنوز توی ناخوداگاهش دنبال حس هریه و نفهمیده که این رفتار هری چقد غیرمنطقی و تاکسیکه و اگر میدونست که همه اینا چه عواقبی دارن مطمعنن تنها چیزی که نگرانش بود احساس هری بود.

خب دیگه زیاد حرف نمیزنم
امیدوارم از چپتر راضی بوده باشین اگر هرجایی بنظرتون مشکلی داشت نه فقط نگارشی بهم بگید من خیلی انتقادپذیرم😃

دوستون دارم
-tomhaz-

Continue Reading

You'll Also Like

31.4K 6K 18
هری ناشنواست و لویی مترجمش میشه all credits to @strongxlarry i just translated the story
35.6K 7K 22
هری یه تامبلر بویه که ایدلش لویی تاملینسونه. اون فقط یه فن بوی سادس تا اینکه از لویی نوتیس میگیره... . . Original Story By: @Dark_Larrie17 *Completed...
98.4K 17.5K 39
لویی یه ترو آلفاست که بخاطر اشتباهاتش از خانوادش طرد شده و هری گربینه ایه که سر از جنگل گرگینه ها درمیاره. چی میشه اگه هری، سولمیت و لونای لویی باشه؟...
77.2K 15.6K 70
لیام پین دو سالی هست که متاهله اما متاسفانه قدرت باروری نداره راه حل چیه ؟ بانک اسپرم لیام و همسرش به توافق میرسن که ازبانک اسپرم کمک بگیرن و چه ا...