The End |tk|

By vlikembutw

61.6K 6.9K 1.4K

"تو نمیتونی با احساسات من بازی کنی جونگکوک، من ی اسباب بازی لنتی نیستم ک بازیتو کنی و بعد ولش کنی،فمیدی؟" "... More

مقدمه!
"اغازِ پایان"
" مراسم گناهان "
"هدف نهایی"
"فرصت دوباره"
"اغاز و پایان یکسانه"
"اغاز"
"زیبا"
"درد"
"قوانین"
"دعوت به جنگ"
" کمد "
"گناه"
"ترک خورده"
"دیوار ها"
"ناخوشایند"
"درک کردن"
"به جلو رفتن"
"لحظه"
"جور شدن"
"مجازات"
"چی؟"
"حمله ها"
"شک"

"گذشته"

1.5K 217 30
By vlikembutw


برای جونگکوک اون لحظه انقدر که میخواست طول نکشید، هرچند نیم ساعت گذشته بود.

تهیونگ تمام وقت کنارش نشسته بود و حرفای مثبت و امید دهنده بهش میگفت. بالاخره دستای جونگکوک رو ول کرد و روی نیمکت نشست. جونگکوک به پسربزرگتر نگاه کرد، در تعجب بود اینکه میخواست ادمای زندگیش رو کنار بزنه کار اشتباهی بوده یا ن.

تهیونگ رد نگرانی رو توی چهره پراید دید، قبل از صحبت کردن باهاش، لبخندی زد.

"جونگکوک"

تهیونگ گفت و برای لحظه قلب پسر رو‌به‌روش نزد، بدون اینکه دلیلشو بدونه.

"میتونی یک کاری برام بکنی؟"

پسر بلوند با صدای کم و ملایمی پرسید.

جونگکوک سریع سرشو تکون داد. کمی بیش از حد.
تهیونگ به اشتیاق پراید خندید، مثل صدای موسیقی برای گوشاش بود.

"بهم همه چیزو بگو"

چشمای جونگکوک گشاد شد، ابروهاش بالا رفت.

"همه چیز..؟"

"اره، میخوام تو رو بشناسم، میخوام گذشته‌ت رو بدونم، میخوام بدونم چی باعث شده خود واقعیت رو نابود کنی و اینجوری بشی"

پسر بلوند قاطعانه درحالیکه چشماش میدرخشید گفت.

جونگکوک از تاکید تهیونگ روی کلمه "اینجوری" تعجب کرد و منظورشو گرفت.

جونگکوک تبدیل به یک هیولا شده بود بود، تبدیل به یک روانی، او کاملا یک ادم متفاوت شده بود.

حداقل تا قبل از تهیونگ.

جونگکوک درخواست تهیونگ رو پذیرفت. چشماش روی زمین میچرخید، افکارشو جمع و جور میکرد، سعی میکرد چجوری حرفاشو سرهم کنه. نفس عمیقی کشید و دست هاش رو جمع کرد. تماس چشمی برقرار نمیکرد تا از نگاه احتمالا تحقیر امیز پسر بزرگتر وقتی به تمام کاراش اعتراف کنه، دور بمونه.

تهیونگ سرشو تکون داد، چشماش نرم شده بود و بهش اشاره میکرد که میتونه ادامه بده.

"اشکالی نداره، همه چیز رو بهم بگو"

و همینطور جونگکوک ادامه داد.

با اولین خاطره ش یعنی مرگ مادرش شروع کرد. ادامه داد تا رابطه ش با پدرش،آزار  و تربیت اشتباه‌ش، دستکاری روانی که روش انجام داده بود. نگاه تهیونگ از اول تا اخر داستان تغییر نکرد، حالت صورتش همچنان سافت باقی مونده بود و ما بین صحبتای جونگکوک با گفتن "اوهوم" جونگکوک رو تشویق به بیشتر گفتن میکرد. از ملاقات خودش با بقیه گناها گفت، که چطور اون ها رو نادیده میگرفته، اونارو تهدید میکرده. چطور مجبورشون میکرده ازش دوری کنن، از سواستفاده از احساسات انوی به خودش گفت، چطور از طریقش اطلاعات بقیه رو می‌گرفت. اینکه چطور سوکجین و بقیه باهاش مهربون بودن ولی اون کاری میکرد تحمل خودش واسشون آزاردهنده باشه و نمی‌تونست اونا رو بابتش سرزنش کنه.

جونگکوک وقتی به اخرین مراسم گناهان رسید، جایی که برای اولین بار تهیونگ رو دید، داستانشو متوقف کرد. به گناهی که به عنوان لاست انتخاب شده بود نگاهی کرد و اروم خندید.

"چیه؟ چی خنده داره؟"

تهیونگ پسر خندون رو زیر سوال برد.

"فقط اینکه..دقیقا چطور به عنوان لاست انتخابت کردن؟"

"تو احمق ترین و آزاردهنده ترین و پاک ترین ادم ممکنی"

جونگکوک توضیح داد در حالیکه هنوز با دستش خندشو میپوشوند. اما یهو خشکش زد، دستش توی هوا موند وقتی عکس العمل تهیونگ رو دید.

تهیونگ به زمین خیره شده بود، از نگاهش معلوم بود که غرق توی افکارشه.

انگار برای لحظه ای خشمگین بود، عصبانی بود از افکارش.اما خشمش یهو تبدیل به غم شد، جونگکوک لب پایینش رو گاز کرفته بود، از تغییر ناگهانی حال تهیونگ از خشم به افسردگی نگران بود، حس کرد کاراشتباهی انجام داده.

"چ..چیکار کرد-"

"من احمق نیستم"

پسر بلوند با صدای ارومی گفت.

جونگکوک با چشمای براق و ساکت منتظر توضیح بیشتر بود.

"من احمق نیستم... من پاک نیستم"

حالا تهیونگ اشک هاش صورتش رو گرفته بود و گریه میکرد، با دستاش چشماش رو پاک کرده.

آب دهنش رو به سختی قورت داد، تهیونگ سعی میکرد نفس بکشه.

"ببخشید، نمیدونم چ بلایی سرم اومده، این رفتارم خود‌خواهانه س"

جونگکوک ناگهان روی پاهاش ایستاد،گیج شده بود و  نمیدونست چی بگه.

"خودخواه؟منظورت چیه؟ چی باعث شد اینجوری بشه حالت"

معلوم بود که واقعا نگران تغییر حالت یهویی تهیونگه.

"بیخیال، فراموشش کن" تهیوتگ خندید.

"قرار بود من به تو کمک کنم حالا خودمو ببینم، کلا بهم ریختم" 

تو بهم نریختی، تو هنوز زیبایی‌.

تمام اینارو فقط توی ذهنش گفت ولی متوجه نشدکه ذهنش بهش خیانت کرد و همه رو به زبون اورد.  حالا افکار تهیونگ کاملا محو شده بود چون انگار با حرف گناه شلاقی محکم خورده بود

و جونگکوک آرزو میکرد کاش دوباره جهان به پایان برسه تا شاید از خجالت اب نشه.

هر دو با دهن باز به هم خیره شده بودن.

جونگکوک نیمه استاده در حالیکه میخواست برگرده و روی صندلیش بشینه خشکش زده بود، تهیونگ هنوز روی صندلیش نشسته بود دستش روی صورتش خشک شده بود. هر دوی اون ها در حال تغییر بحث و فرار از چیزی بودن که جونگکوک گفت، شانس باهاشون یار بود صدای ضربه به در سیاه رنگ اتاق پراید اومد. هر دو فورا بلند شدن و به در نگاه میکردن، انگار خدا یک ناجی از بهشت واسشون فرستاده باشه.

"اوم...پراید، شام اماده س، اگه دوست داری با ما بخوری، اگه نه هم، میتونم بعد تموم شدنمون واست جدا بزارم"

صدای جین از پشت در به گوششون رسید. جونگکوک کاملا ثابت استاده بود و به تهیونگ نگاه میکرد تا مطمعن بشه اون چیزی نمیگه. جونگکوک مطمعن نبود که چرا دلش میخواد حضور تهیونگ رو مخفی کنه، اما میدونست بهتره بقیه نفهمن چه اجازه ای به اون داده.

یک تازه وارد اونم وقتی هیچکس تاحالا پا به اتاقش نذاشته بود، توی اتاقش بود.

"اوه، بعدا لطفا"

او سرفه ای کرد، صداش رو جدی تر کرده بود. تهیونگ با ناباوری سرش رو برگردوند تا بهش نگاه کنه، جین هم دست کمی از تهیونگ نداشت.

گفت لطفا؟؟؟

لطفا؟؟

تهیونگ و سوکجین هر دو در حال فکر کردن به یک موضوع بودن، چهره جونگکوک از وقتی در مورد زیبایی تهیونگ حرف زده بود، کمی تیره تر شده بود.

"برو" با شدت سمت در فریاد زد.

صدای قدم های سریعی اومد  و معلوم بود جین با عصبانیت همیشگی پراید رفته. اتفاقاتی که توی یک ساعت گذشته افتاده بود مثل شلاقی محکم توی صورت جونگکوک خورد. شرم و خجالت تا گلو خفه ش کرده بود.

"تو باید بری" بالاخره گفت.

"چ-"

"باید بری"

جونگکوک بدون اینکه بهش نگاه کنه با تاکید بیشتری حرفشو گفت دوباره.

تهیونگ سرش رو تکون داد، کاملا گیج شده بود.

جونگکوک برای بار اخر بیرون رفتنشو به زیبایی نگاه کرد.

پسر مو تیره به شدت غرق شده بود، تصمیم گرفت که باید یک دوش آب سرد دیگه بگیره.

--------------------
این تاخیر چندساعته رو از من ب دل نگیرین🤝💕
تهیونگ هم زیادی سافته ها! یکی مث پراید اینجور کنه بام، میزنم دهنش، احمق من اومدم نجاتت بدم غلط کردی اینجوری میکنی🥲
جونگکوک هم زیادی زود همه چیزو لو داد...

بابت تک به تک حرفاتون توی چپتر قبل ممنونم ♡ هر کدومش بهم روحیه داد، شاید نتونستم حواب همه رو بدم، ولی خوندمشون و بازم میگم، مرسی🤍

Continue Reading

You'll Also Like

369K 6.1K 79
A text story set place in the golden trio era! You are the it girl of Slytherin, the glue holding your deranged friend group together, the girl no...
734K 16.6K 45
In wich a one night stand turns out to be a lot more than that.
159K 4.7K 49
matilda styles, will you be my valentine? (please reject me so i can move on) ⋆ ˚。⋆୨💌୧⋆ ˚。⋆ IN WHICH christopher sturniolo falls for nepo baby or...
355K 21K 76
Y/N L/N is an enigma. Winner of the Ascension Project, a secret project designed by the JFU to forge the best forwards in the world. Someone who is...