جیمین حالت تهوع داشت . وقتی مضطرب بود اینقدر روهم روهم میخورد که حالش بد میشد ، درست مثل الان .
با اینکه این همه خورده بود هنوز استرس داشت ، می دونست کاری از دستش نمیاد و دلشورهاش الکیه ولی دست خودش نبود . پخش شدن اون فیلم بدجوری اعصابش رو بهم ریخته بود .
جیمین نگاهشو از صفحه تلوزیون گرفت و به سمت دیگهی اتاق نگاه کرد . به هرحال سریال رو از اول ندیده بود و نمی دونست شخصیت اصلی داستان برای چی داشت سر و صورت خودش رو خنج می انداخت . اون طرف اتاق منظره بون-هوایی که داشت از سر و کول جونگکوک بالا میرفت جالب تر به نظر می رسید .
_ بون-هوا ... چیکار داری میکنی ؟
پسر بچه سرشو چرخوند : اوه هیونگی ! ببین ، جونگکوکی هیونگ رو قشنگ کردم .
جیمین خندید : الان قشنگ شده ؟
امگا انگشت شستشو بالا برد : خیلی قشنگ شدی جونگکوک ، عالی !آلفا چشم هاشو چرخوند . بون-هوا بلند شد و سمت دیگه جونگکوک نشست که یه دسته دیگه از موهاش رو با کش موهای مشکی که جیمین برای جونگکوک خریده بود ببنده . امگا زد زیر خنده : میخوای موهاشو دو گوشی ببندی ؟
بون-هوا مصمم سرشو تکون داد . جیمین بلند تر خندید . موهای جونگکوک تا گردنش بلند بود . اونقدری که بتونه موهاشو گوجهای ببنده ، ولی بلندی موهاش واسه مدل موی مورد نظر بون-هوا کافی به نظر نمی رسید . خصوصا اینکه جیمین جلوی موهای آلفا رو از پشتش کوتاه تر کرده بود .
وقتی بون-هوا کارشو تمام کرد و ذوق زده رو پای جونگکوک نشست جیمین دوباره خندید : شبیه دختربچه های هفت هشت ساله شدی جونگکوک .
آلفا بون-هوا رو چسبوند به خودش : به خودت بخند .
پسربچه دستشو دور گردن جونگکوک انداخت : راست میگه .
جیمین لب هاشو آویزون کرد : دو تا به یکی نامردا ؟
بون-هوا خندید ، بعد کاملا ناگهانی گفت : جیمینی هیونگ پس کی میخوای درخت عید بخری ؟
جیمین آه کشید : نمیدونم ... همین فردا پس فردا میگیرم .
جونگکوک پرسید : درخت عید چیه ؟
بون-هوا هینی کشید : هیونگی چطوری نمیدونی درخت عید چیه !
پسر بچه با ذوق توضیح داد : یه درخت کاج میگیریم و قشنگش میکنیم ... فردا صبح عید هم عیدی هامومو از زیرش بر میداریم . این میشه درخت عید !
جونگکوک سرشو تکون داد : آها .
چند ثانیه فکر کرد بعد گفت : درخت رو ... میارید تو خونتون ؟جیمین گفت : به اون شکل که درخت نه ، درختچه . عمده مردم از درخت مصنوعی استفاده میکنن .
آلفا سرشو تکون داد . نپرسید مصنوعی یعنی چی .
بون-هوا سرشو رو شونه جونگکوک گذاشت : وقتی پیشت می شینم خوابم میگیره کوکی هیونگ ...
YOU ARE READING
Metanoia | Kookmin + Sope
Fanfictionجونگکوک به سمت مسیری که حدس میزد راه خونه باشه قدم برمیداشت، ولی هرچی جلوتر میرفت بیشتر گیج میشد. کم کم داشت می ترسید، احساس خطر میکرد. آسمون همون آسمون بود، زمین همون زمین... ولی زمان چی؟ Highest ranking #1 in humor Highest ranking #3 in کوکمین Hig...