( خانوما آقایون نویسنده صحبت میکند . اگر اوقاتتون تلخه حالتون خوش نیست اول برید کریسمس لاو از جیمین رو که تازه اومده گوش بدید ، دوم هشدار : این پارت شامل مقدار زیادی انگست است . اگر قلبتون خسته است الان نخونید .
ماچ بر شما ، راستی بانوی اون بالا هم پائولاست که موهاشو کوتاه کرده :> )__________________
پائولا چشم هاشو چرخوند : وقتی دختره حرف میزد چشمات قلبی شده بود ... ببین سر خودت هم بخوای کلاه بذاری من میفهمم داری دروغ میگی .
مینا دست های سردشو به گونه های گداختهاش چسبوند : چرا دهنت رو نمی بندی ؟
پائولا شونه هاشو بالا انداخت : خب معلومه عاشق شدی !
مینا زد زیر خنده : عاشق ؟ زر نزن بابا . عشق خیلی واژه سنگینیه همینطوری الکی که آدم عاشق نمیشه . حالا شاید ... ازش خوشم اومده باشه ولی دست کم یه سه چهار سالی وقت میخوام ببینم میشه عاشق بشم یا نه . بعد هم لازم نکرده منو نصیحت کنی وقتی خودت تا خرخره تو دام عشق فرو رفتی خانوم .
پائولا ایستاد ، زل زد تو چشم های مینا و غرید : میگیرم میزنمت بیفتی بمیریا !
مینا اداشو درآورد : برو برو ، مسخره . ببین اگه یه کاری نکنی خودم میرم سراغ این پسره گل فروشه بهش میگم بیاد بهت پیشنهاد بده از خداشم باشه ، قیافشو ندیدی وقت بهت نگاهت میکرد چشم هاش یه جور...
مینا دهنش رو بست قبل از اینکه پائولا واقعا همون جا خونشو بریزه . آب دهنش رو قورت داد و گفت : این ... دفتر استادت همینجاست . خدانگهدار شما ...
دختر امگا دست تکون داد ، چند قدم عقب گرد رفت و بعد چرخید و شروع کردن به دویدن . پائولا چشم هاشو چرخوند . موهاش رو که تازه کوتاهشون کرده بود مرتب کرد و در زد .
یه قانونی تو طبیعت هست که میگه هرچی از یه چیزی بیشتر بدت بیشتر مجبور میشی باهاش سر و کله بزنی . بر فرض مثال در مورد پائولا ، از اعماق وجودش از کیم نامجون متنفر بود و دست تقدیر یه کاری میکرد دائما از دفتر این مرد سر در بیاره . پائولا از تقدیر متنفر بود . خیلی زیاد ، حتی بیشتر از کیم نامجون .
_ بفرمایید داخل .
دختر بتا در دفتر رو باز کرد و وارد شد . استاد کیم طبق معمول پشت میزش نشسته بود . شاید اگه کیم نامجون رو فقط یه بار در طول کلاس ببینید با خودتون فکر کنید احتمالا آدم شلختهای باشه ؛ با توجه به اینکه یه بار نزدیک بود در و دیوار کلاس رو آوار کنه رو سر دانشجوهاش که مطمئن بشه قوانین نیوتون رو فهمیدن ، یا آخرین بار با خودش ملافه آورده بود سر کلاس که تاثیر جاذبه بر فضا-زمان رو با ملافه و یه گوی به دانشجوهاش نشون بده . نیتش خیر بود ، ولی خب در نگاه اول خیلی ابلهانه به نظر می رسید .
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Metanoia | Kookmin + Sope
Фанфикجونگکوک به سمت مسیری که حدس میزد راه خونه باشه قدم برمیداشت، ولی هرچی جلوتر میرفت بیشتر گیج میشد. کم کم داشت می ترسید، احساس خطر میکرد. آسمون همون آسمون بود، زمین همون زمین... ولی زمان چی؟ Highest ranking #1 in humor Highest ranking #3 in کوکمین Hig...