فصل بیست و یکم | من میترسم

1.7K 404 350
                                    


( خانوما آقایون نویسنده صحبت میکند . اگر اوقاتتون تلخه حالتون خوش نیست اول برید کریسمس لاو از جیمین رو که تازه اومده گوش بدید ، دوم هشدار : این پارت شامل مقدار زیادی انگست است . اگر قلبتون خسته است الان نخونید .
ماچ بر شما ، راستی بانوی اون بالا هم پائولاست که موهاشو کوتاه کرده :> )

__________________

پائولا چشم هاشو چرخوند : وقتی دختره حرف میزد چشمات قلبی شده بود ... ببین سر خودت هم بخوای کلاه بذاری من میفهمم داری دروغ میگی .

مینا دست های سردشو به گونه های گداخته‌اش چسبوند : چرا دهنت رو نمی بندی ؟

پائولا شونه هاشو بالا انداخت : خب معلومه عاشق شدی !

مینا زد زیر خنده : عاشق ؟ زر نزن بابا . عشق خیلی واژه سنگینیه همینطوری الکی که آدم عاشق نمیشه . حالا شاید ... ازش خوشم اومده باشه ولی دست کم یه سه چهار سالی وقت میخوام ببینم میشه عاشق بشم یا نه . بعد هم لازم نکرده منو نصیحت کنی وقتی خودت تا خرخره تو دام عشق فرو رفتی خانوم .

پائولا ایستاد ، زل زد تو چشم های مینا و غرید : میگیرم میزنمت بیفتی بمیریا !

مینا اداشو درآورد : برو برو ، مسخره . ببین اگه یه کاری نکنی خودم میرم سراغ این پسره گل فروشه بهش میگم بیاد بهت پیشنهاد بده از خداشم باشه ، قیافشو ندیدی وقت بهت نگاهت میکرد چشم هاش یه جور...

مینا دهنش رو بست قبل از اینکه پائولا واقعا همون جا خونشو بریزه . آب دهنش رو قورت داد و گفت : این ... دفتر استادت همینجاست . خدانگهدار شما ...

دختر امگا دست تکون داد ، چند قدم عقب گرد رفت و بعد چرخید و شروع کردن به دویدن . پائولا چشم هاشو چرخوند . موهاش رو که تازه کوتاهشون کرده بود مرتب کرد و در زد .

یه قانونی تو طبیعت هست که میگه هرچی از یه چیزی بیشتر بدت بیشتر مجبور میشی باهاش سر و کله بزنی . بر فرض مثال در مورد پائولا ، از اعماق وجودش از کیم‌ نامجون متنفر بود و دست تقدیر یه کاری میکرد دائما از دفتر این مرد سر در بیاره . پائولا از تقدیر متنفر بود . خیلی زیاد ، حتی بیشتر از کیم نامجون .

_ بفرمایید داخل .‌

دختر بتا در دفتر رو باز کرد و وارد شد . استاد کیم طبق معمول پشت میزش نشسته بود . شاید اگه کیم‌ نامجون رو فقط یه بار در طول کلاس ببینید با خودتون فکر کنید احتمالا آدم شلخته‌ای باشه ؛ با توجه به اینکه یه بار نزدیک بود در و دیوار کلاس رو آوار کنه رو سر دانشجوهاش که مطمئن بشه قوانین نیوتون رو فهمیدن ، یا آخرین بار با خودش ملافه آورده بود سر کلاس که تاثیر جاذبه بر فضا-زمان رو با ملافه و یه گوی به دانشجوهاش نشون بده . نیتش خیر بود ، ولی خب در نگاه اول خیلی ابلهانه به نظر می رسید .

Metanoia | Kookmin + SopeМесто, где живут истории. Откройте их для себя