فصل سی و یکم | وقتشه تقلب کنیم

1.6K 350 100
                                    

_ فاک یو ...

جیمین چشم هاش رو تنگ کرد ، اسفنج آرایشی رو با برای بار آخر با خشونتی که احتمالا نیاز نبود روی گردنش کشید و دوباره غرید : فاک یو جئون ، فاک یو !

از اتفاقی که افتاده بود پشیمون نبود ، ولی الان که فکرش رو میکرد ... با توجه به شرایط شاید باید پشیمون می بود . نمی دونست مقصر کیه . شاید خودش ؟ امگای حشری درونش ؟ یا شاید تقصیر آلفای جونگکوک و حس قوی مالکیتش بود ، شاید به خاطر دوران پیش از هیت و رات و هورمون های بهم ریختشون بود که حالا جیمین مجبور بود جلوی آینه بشینه و جای کبودی گاز گرفتن ها و مکیدن های دو شب پیش آلفاش رو زیر چندین و چند لایه کرم و پودر قایم کنه .

لااقل این یکی رو میشد قایم کرد .

جونگکوک با بداخلاقی دست به سینه روی تخت جیمین نشسته بود و فقط نگاه میکرد . از اینکه امگا مارک هاش رو با آرایش پنهان میکرد خیلی راضی به نظر نمی رسید .

_ چرا همون موقع نگفتی خوشت نمیاد کبودی به جا بذارم ؟

جیمین بی اینکه نگاهش رو از آینه بگیره جواب داد : چون حشری تر از اونی بودم که مغزم فرمان بده . به علاوه من کی‌ گفتم خوشم نمیاد ؟!

جونگکوک‌ چشم هاش رو چرخوند : داری قایمشون میکنی .

جیمین یقه لباسش رو صاف کرد و برگشت : میخوام برم مصاحبه کاری کوک ، باید مناسب محیط اداری به نظر برسم .

آلفا همچنان با بداخلاقی فقط نگاه کرد . احتمالا یادش نمی اومد مصاحبه یعنی چی . شاید اگه فکش رو اونطوری بهم فشار نمیداد چشم های گیجش بانمک به نظر می رسید .‌ بعد از چند ثانیه سکوت با اطمینان گفت : منم میام .

جیمین آه کشید : کجا میای ؟

_ مصابحه .‌

جیمین خندید : مصاحبه .‌

جونگکوک اخم کرد : همون ... مصابحه .

_ مصاحبه کوک .

_ مصابحه .

جیمین آه کشید : باشه همون .

جونگکوک دوباره با تاکید گفت : منم میام .

امگا از جلوی آینه بلند شد و سرش رو تکون داد : نمیشه باید تنها برم .

_ چرا باید تنها بری ؟

جیمین همونطور که کاغذ هاش رو برای بار پنجم چک میکرد جواب داد : چون باید تنها برم .‌

این بار این جونگکوک بود که اخم کرد : اگه یه دفعه هیت بش....

_ چهار فاکینگ روز دیگه مونده کوک .

_ میدونم ! ولی اگه یه دف...

جیمین با خشونت چنگ انداخت به لباس های تو تن خودش و غرید : تمام اینا بوی تورو میده ، ولم‌ کن دیگه !

جونگکوک دهنش رو بست . اون لحظه قیافش دقیقا شبیه توله‌ای بود که لگد خورده باشه . جیمین اون اواخر به شدت دمدمی مزاج شده بود . یه لحظه می خندید ، ثانیه‌ی بعدی توانایی این رو داشت که گوشت تن کسی که جلوش نشسته بود تا استخون بجوه . بداخلاقی های جونگکوک و نیازی که برای حفاظت از جفتش حس میکرد هم هیچ کمکی به حال و احوال مودی جیمین نمیکرد .

جونگکوک هیچ وقت دوران قبل از هیت هیچ امگایی رو ندیده بود . تنها امگای زندگیش جین هیونگش بود و از اونجایی که هر دوشون ترجیح میدادن دوران هیت و رات پیش هم نمونن ، هیونگش همیشه چند روز قبل خونه رو به مقصد کلبه های خارج از گله ترک میکرد . بنابراین جونگکوک هیچ ایده‌ای نداشت قبل از اینکه هیت خود امگارو از پا در بیاره ، چه جنگی به پاست .

جیمین در عرض چند دقیقه از ' با من حرف نزن ' به ' چرا باهام حرف نمیزنی ' و از ' چرا چسبیدی به من ' به ' چرا بغلم نمیکنی ' تبدیل میشد . شصت درصد مواقع حشری بود ، ( در این زمینه خود جونگکوک هم دست کمی نداشت ) بقیه اوقات هم یا گرسنه بود یا روی چرخ و فلکی از احساسات متغیر بالا و پایین میشد . لااقل دوران قبل از رات آلفاها این یه مشکل رو نداشت .

دو شب پیش ، جیمین غوطه ور تو یکی از هودی های جونگکوک که حتی برای خودش هم بزرگ بود وارد اتاق آلفا شده و با متفکر ترین قیافه ممکن پرسیده بود ، " من که حامله نمیشم ، میشم ؟ "

ده دقیقه طول کشید تا مغز جونگکوک بالاخره تونست پردازش کنه دقیقا چی شده ، ولی وقتی فهمید نمی دونست بخنده یا غرش کنه یا سرش رو بکوبه تو دیوار . در نهایت کاری که کرد کاملا با گزینه های بالا تفاوت داشت چون نتونست در مقابل گونه های سرخ جیمین و لب های وسوسه کننده‌اش طاقت بیاره ، بنابراین جفتش رو چسبوند به خودش که با تمام وجودش رایحه گذاریش کنه و در نهایت هورمون های بالا پایینشون اوضاع رو بدست گرفته و موقعیت کنونی رو خلق کرده بودن .

جیمینی که خودش هم‌ نمی دونست از دست کی عصبانیه و چی میخواد و جونگکوکی که داشت کلافه میشد .‌

آلفا در جواب به غرش جیمین گفت : خودت اونارو پوشیدی مگه من‌ گفتم بپوش !

_ گزینه‌ی دیگه‌ای هم داشتم ؟ همه چی تو این خونه بوی تورو میده همه جا هستی چرا همه جا هستی الان‌ چرا نشستی تو اتاق من !

جونگکوک دو سه دفعه بهت زده پلک زد ، بعد آه کشید و بلند شد . یه قدم بیشتر بر نداشته بود که امگا دوباره اعتراض کرد : کجا میری ؟

جونگکوک مکث نکرد ، همونطور که میرفت گفت : بیرون .‌

_ من کی گفتم برو بیرون !

جونگکوک اول سرش رو تو در چوبی اتاق کوبید ، بعد برگشت : الان چیکار کنم ؟

چند روز پیش ، وقتی درمونده به یونگی پناه برده بود که ببینه دقیقا چه غلطی باید بکنه ، امگای بزرگ تر بهش اطمینان داده بود جیمین در حالت عادی اینقدر دمدمی نیست و به خاطر اثرات بازدارنده هاست‌ . گفته بود کاملا طبیعیه اگه این دوره هیتش از حالت عادی سخت تر باشه چون از آخرین باری که هیت شده خیلی میگذره ولی تاکید نکرده بود دقیقا چقدر سخت و جونگکوک داشت عقلش رو از دست میداد .‌

جیمین همچنان وسط اتاق ایستاده بود و نگاه میکرد . چتری هاش رو بالا داده بود و یه چیزی دور گردنش بسته بود که بهش میگفتن  کروات . منظره جذابی بود برای دیدن ، فقط حیف که اخم روی پیشونی و لب های آویزونش حواس جونگکوک رو پرت کرده بود .

انتظار هر واکنشی از جیمین داشت جز چیزی که اتفاق افتاد . منتظر بود دوباره با بداخلاقی یه دستور جدید بده یا طعنه بزنه ، ولی اصلا انتظار نداشت امگا با مظلومیت دست هاش رو دور کمرش حلقه کنه و سرش رو بذاره روی سینه‌اش ؛ درست جلوی قلبش . جیمین آهسته زمزمه کرد : معذرت میخوام . فقط خیلی ... نگرانم کوک . اگه خراب کنم چی ؟

جونگکوک دست هاش رو دور کمر باریک جیمین حلقه کرد و سرش رو روی سر امگاش گذاشت : چرا باید خراب کنی؟

جیمین صورتش رو تو گودی گردن جونگکوک فرو کرد و گفت : نمیدونم .

_ وقتی برای چیزی اینقدر زحمت کشیدی خراب نمیکنی .

جیمین آه کشید : اگه این مرحله آخر رو قبول نشم مجبور میشم تا اخر عمرم تو گلفروشی پیش تهیونگ کار کنم .

_ تهیونگ کیه ؟

جیمین اخم کرد ، سرش رو از گودی گردن جونگکوک بلند کرد و گفت : تو تهیونگ رو نمیشناسی ؟

جونگکوک جواب داد : نه ؟

مطمئن نبود جواب صحیح چیه ، شاید باید میگفت آره . راستگویی به کلافه تر کردن یه امگای خسته نمی ارزید .

جیمین آه کشید ، دوباره سرش روی سینه جونگکوک گذاشت و گفت : یه احمق دوست داشتنی .

وقتی رایحه‌ی جونگکوک تلخ شد ، جیمین سرش رو بلند کرد و خندید : حسودی میکنی ؟

_ حسودی نمیکنم .‌

جیمین روی پنجه پاهاش بلند شد : چرا حسودی میکنی .‌

جونگکوک صورتش رو چرخوند که تو چشم های جیمین نگاه نکنه ولی خیلی فایده‌ای نداشت . جیمین دستش رو روی گونه‌اش گذاشت و سرش رو به سمت خودش چرخوند که لب هاشون رو بهم برسونه .

_ حسودی میکنی .

از اونجایی که جونگکوک می دونست بحث رو باخته ، فقط جیمینن رو با بوسیدن ساکت کرد . سرش رو خم کرد که امگا مجبور نباشه خیلی روی پنجه هاش بلند بشه . گرچه جیمین به نسبت بقیه گرگینه هایی که جونگکوک دیده بود کوتاه نبود ، نزدیک پونزده سانت اختلاف قدی داشتن . احتمالا نسل گرگینه ها طی این همه سال کلا آب رفته بودن .

امگا آهسته گفت : من باید برم و واقعا نمیشه تو بیایی .

جونگکوک لب هاش رو آویزون کرد . جیمین مجسمه‌‌ی چوبیش رو از جیبش بیرون آورد و گفت : ولی این میتونه بیاد . تو جیب جا میشه .‌

جونگکوک خندید ، کاملا ناگهانی دستش رو زیر زانوها و دور کمر امگا انداخت و جیمین رو از روی زمین بلند کرد : خودت هم تو جیب جا میشی .

جیمین چند ثانیه‌ی اول فقط بهت زده به برق شیطنت‌ آمیز چشم های درشت آلفا نگاه کرد ، بعد با تمام توان شروع کرد به لگد زدن . تا قبل از اون شب حتی احتمال نمیداد قدرت زور و بازوی یه نفر اینقدر روش تاثیر داشته باشه ، ولی با توجه به اتفاقاتی که همون شب افتاده بود ، حالا به طور قطع مطمئن بود کینک داشت . برای همین به محض اینکه شوک ناگهانی اون اتفاق از بین رفت هرکاری از دستش بر می اومد انجام داد که برگرده روی زمین قبل از اینکه هورمون هاش دوباره کار دستش بدن . باید میرفت سر کار . باید میرفت سر کار !

خوشبختانه جونگکوک یه بوسه بیشتر نمیخواست ، بعد دوباره جیمین رو برگردوند روی زمین . امگا همونطور که با بداخلاقی لباس هاش رو صاف میکرد گفت : سوکجین-شی گفت طرف های ساعت چهار میاد دنبالت . موبایل قدیمی خودم رو گذاشتم توی جیب کتت . بلدی زنگ بزنی ؟ باید بلد باشی خیلی تمرین کردیم خواهش میکنم بلد باش . اگه دیدی دارن می دزدنت زنگ بزن .

جونگکوک با چشم های قلبی و لبخند روی لب هاش فقط به امگایی که سراسیمه این طرف اون طرف اتاق میرفت و می اومد و بیشتر با خودش حرف میزد تا با مخاطبش نگاه میکرد . جیمین قبل از اینکه بره ، جلوی در پیش جونگکوک ایستاد و برای آخرین لب های آلفا رو بوسید .

جونگکوک دستش رو مشت کرد و گفت : جیمینی فایتینگ !

جیمین در حالی که مجسمه چوبیش رو محکم تو دستش فشار میداد مشت دستش رو به مشت آلفا کوبید و خندید : اینو از کی یاد گرفتی ؟

_ از بون-هوا .

امگا بلندتر خندید : چه دوست های خوبی شدین ... گمونم واقعا سن عقلیتون یکیه .

جونگکوک غرید ، ولی قبل از اینکه دستش به جیمین برسه امگا فرار کرده بود .

جیمین هنوز در رو پشت سرش نبسته بود که جونگکوک داد زد : دوستت دارم !

فریاد جیمین حتی بلند تر بود ، صدای " دوستت دارمش " رو از حتی از پشت دیوار و در های بسته هم میشد شنید .

Metanoia | Kookmin + SopeWhere stories live. Discover now